تیکآف (احسان عبدیپور)
تمهید کهنه
مهدی شهریاری احسان عبدیپور را اولین بار با فیلم خوب تنهایِ تنهایِ تنها شناختیم؛ فیلمی که از خاستگاه کارگردان میآمد و تسلط و آشنایی سازنده به جغرافیا و لهجه و نمادهای بومی باعث شد فیلم بدرخشد و با بیننده ارتباط برقرار کند. اما متأسفانه اینجا در تیکآف این طور به نظر میرسد که فقط لوکیشن بوشهر باقی مانده است و داستان و آدمها و دغدغهها و آرزوها و خواستههای شخصیتها، هیچ ربطی به بوشهر و جنوب و بندر ندارد. آدمها و دنیایی که ساخته میشود بیشتر شبیه شهری کوچک در جنوب غرب آمریکا است تا جنوب بوشهر! در این میان است که قصهگویی و روایت به وسیلهی یکی از شخصیتها تمهید کهنهای به نظر میآید که با فضای مدرنشدهی فیلم نمیخواند. روایت هم خطی است و تغییری در پیش و پَس کردن ماجراها اتفاق نمیافتد و از این منظر هم قصهگویی سنتی با حالوهوایی که کارگردان عرضه کرده خوب چِفت نمیشود. این موضوع که سازندهی اثری به زادگاه و دیار خود برود و در آنجا فیلم بسازد، به خودی خود فضیلت به حساب نمیآید و هنگامی این کار ارزشمند است و باعث تعالی اثر میشود که آن زیستبومی و زندگی در جریان را وارد قصه کند و از جغرافیا و آدمها به نفع هرچه بهتر روایت کردن قصه بهره ببرد. متأسفانه این کار در تیکآف انجام نشده است و داستان امروزی فیلم را میشود در هر جای دیگری هم بازگو کرد. نکتهی دیگری که مانع رسیدن تیکآف به اثری قابل توجه میشود این است که آدمهای قصه همگی به ته خط رسیده و بیسروسامان هستند که در پی مفر و پناهی میگردند تا از موقعیت شوم و پوچشان رهایی یابند؛ و در این میان تنها راهحل و پیشنهاد نویسنده و کارگردان به آدمهای قصهاش یک بطری خالی است! آدمهایی که غصههای بزرگی دارند و هر لحظهی زندگیشان درد است و رنج. بله، شاید این بطری نشانهای برای گریز موقت آنها تلقی شود ولی این پیشنهاد در نهایت برای این آدمها زیادی کوچک و باری به هر جهت به نظر میرسد و بیشتر به شوخی میماند. شاید هم بشود این گونه نگاه کرد که پوچی و بیهودگی جاری در زندگی شخصیتهای فیلم به قدری بزرگ است که راهی جز توسل به قضا و قدرِ یک بطریِ خالی ندارند؛ ولی این گزاره وقتی کارساز میشود که این آدمها با واقعیت سروکار نداشته باشند و به قول معروف پایشان روی زمین نباشد. این در حالی است که همهی شخصیتهای تیکآف بهشدت آدمهای واقعبینی معرفی میشوند؛ یکی برای امرار معاش و سیر کردن شکم خود و خواهر و برادرش نی انبان مینوازد، دیگری گارسون است و آن یکی کنار خیابان ساز میزند. یکی هم ملوان کشتی تجاری است و آن دیگری پرستار بیمارستان. پس میبینیم که این آدمها آن قدر هم هپروتی و مالیخولیایی نیستند که دل به دریا بزنند و هرچه بادآباد بگویند و بطری بچرخانند! با تمام این حرفها تیکآف لحظهها و آدمهای خوبی هم دارد؛ مثلاً داییِ دنیادیده و دنیاگشتهی شیدا خیلی خوب است که میشد حضور پررنگتری هم برایش در داستان در نظر گرفت و حتی او را با این چند جوان همراه کرد؛ یا خانهی فایز (مصطفی زمانی) با آن سقف بلند و دالانها و درها و کمدهای چوبی و کندهکاریشده که بهشدت بومی است و خالی بودن اتاقها و خلوت بودن فضای خانه خیلی به حسوحال اعضای خانه نزدیک است.
تیکآف در ریتم هم مشکل دارد. ریتم درونی سکانسها طبیعی است ولی ریتم کلی فیلم تند است. علاوه بر این، ریتم و تمپو در همهی لحظهها یکدست نیست؛ گاهی تند میشود و گاه از نفس میافتد. البته این ایراد بیشتر از تدوین فیلم ناشی میشود؛ گاهی تدوینِ کلیپگونه بر فیلم غلبه میکند و گاهی آن قدر ریتم فیلم کند میشود که تماشاگر حوصلهاش سر میرود. بازی بازیگران بومی و محلی حرف ندارد و آنها با لهجه و گویش بوشهری که سرشار از شوخی و متلک است، بسیار شیرین و دلپذیرند. اما بازی بازیگران اصلی به هیچ عنوان خوب نیست. مصطفی زمانی همان پسر خسته و در حال فرار فیلم کیفر است، با لهجهای خیلی بد. نی انبان توی بغل مصطفی زمانی هم زیادی باسمهای و تحمیلی جلوه میکند. متأسفانه رضا یزدانی هم خوب نیست. مرد تنهایِ شکستخورده شاید در موسیقی و ترانههایش قوارهی تنش باشد ولی اینجا اصلاً باورش نمیکنیم و مشکل لهجه در مورد او نیز وجود دارد. کلیپ موسیقی با حضور بازیگران هم اصلاً برای نگارنده قابل فهم نبود. واقعاً چه لزومی دارد که رضا یزدانی در هر فیلمی که بازی میکند، یک کلیپ هم بسازند و آواز بخواند؟ تیکآف میتوانست فیلم خوبی باشد ولی متأسفانه فرصتهایش را از دست داده است. فیلم خیلی دیر راه میافتد و تازه بهانهاش برای راه افتادن هم چندان اهمیتی برای تماشاگر پیدا نمیکند. در واقع فیلم هرگز «تیکآف» نمیکند و اوج نمیگیرد؛ و همانجا توی فرودگاه کوچک دوری میزند و زمینگیر میشود.
«نهنگ عنبر2: سلکشن رؤیا» (سامان مقدم)
صرفاً جهت خنده؟!
افشین اشراقی سردستی بودن نهنگ عنبر2 عمدی است یا سهوی؟ پاسخ به این پرسش آسان نیست. فهرست سازندگان نامآشنای فیلم هر تماشاگر پیگیری را در این باره به تردید میاندازد و در ضمن، برخی از عناصر فیلم بر عمدی بودن این ساختار بیچفتوبست مُهر تأیید میزنند. به عنوان نمونه، عنوان فیلم و ارتباطش با نوع روایت را در نظر بگیریم. «سلکشن رؤیا» جدای از نوار کاست، اشارهای است به شیوهی روایت داستان که گلچین(سلکشن)ی است از شوخیها و بازسازیِ تمسخرآمیزِ ویدئوکلیپهای غیرمجاز و محبوبِ آن سالها؛ یا میتوان اشاره کرد به تدوین و فیلمبرداری. تکنیک روبش (یا همان وایپ) در جای جای فیلم به کار رفته است. روبش هرچند میتواند کارکردی مؤثر و زیباییشناسانه داشته باشد ولی در سینمای امروز چندان مرسوم نیست و یکی از مشخصههایش این است که بهراحتی به چشم میآید. نوعِ فیلمبرداری نیز، بهویژه در نماهای هوایی، فیلم را به نماهنگ شبیه کرده است و چنین رویکردی از محمود کلاری پذیرفتنی نیست. ولی این موارد و نقاط ضعف چشمگیر - حتی اگر بپذیریم که عمدی هستند - فقدانِ قصه را توجیه نمیکنند. بهعلاوه نهنگ عنبر2 دستکم به اندازهی قسمت قبلی نیز در ترسیم فضای دههی 1360 موفق عمل نکرده است. اشارههای صریح به تاریخِ رخدادها از زبان شخصیتها اگر نبود مشکل میشد فهمید که فیلم دارد در دههی شصت میگذرد یا هفتاد؛ و این در حالی است که نوع لباسها و چهرهپردازی و عناصر دیگری مثل نوشابهی شیشهای و دستگاه ویدئو هم تمایز چندانی ایجاد نمیکنند. در قسمت قبلی - که مانی باغبانی و مونا زاهد نویسندگانش بودند - میشد دغدغهای را پیگیری کرد ولی در اینجا فیلم محدود شده است به چند شوخی. البته ساختن چنین فیلمهایی در جهان مرسوم است؛ کمدیهایی موسوم به «فارس» که اکثرشان صرفاً جهت خندهاند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
|