نیمرخها (ایرج کریمی)
سوگواری بانو
مهدی بنیاسدی* انواع مراسم سوگواری در فرهنگهای مختلف دیده میشود؛ جایی که آدمها پس از اینکه عزیزی را از دست میدهند در عزایش به سوگ مینشینند و مراسمی را برگزار میکنند تا هم یاد ازدسترفته را گرامی بدارند و هم خاطر خود را تسلی دهند. گاهی دیده میشود حتی سوگواری مردان با زنان متفاوت است و اعضای خانواده به نسبت میزان نزدیکی و دوری نسبت به فرد درگذشته، نوع مراسم و ابراز هیجانی متفاوتی دارند. در کل همهی ما سوگواری جمعی را تجربه و با آن زندگی کردهایم و تفاوتهای آن را به رسمیت میشناسیم اما با سوگواری فردی هنوز غریبهایم. داستان نیمرخها میتواند داستان سوگواری مادری باشد که به سبک خودش سوگواری میکند؛ سوگواری بیماری و مرگ قریبالوقوع فرزند بیمارش. بوی مرگ در سرتاسر فیلم به مشام میرسد و همه خود را برای مراسم سوگواری بزرگتری آماده میکنند و حتی مهران که مبتلا به سرطان است و خود را برای مرگ آماده میکند، هم به آماده شدن دیگران برای سوگواری کمک میکند و به سبک خودش سعی دارد همسرش بعد مرگ او راحتتر بتواند فقدانش را تحمل کند. بانو هم نهتنها خودش را برای سوگواری پس از مرگ عزیزدردانهاش آماده میکند که از هماکنون لباس سیاه به تن کرده است؛ و با شالگردن قرمزی که بر دوش دارد به نظر میرسد که میخواهد مرگ پسر و سوگوار بودنش را انکار کند. همه عصبانیت و بدرفتاری او با عروس خانواده را تعبیر به حسودی میکنند و اینکه تاب دیدن مهربانی پسر با عروسش را ندارد، یا اینکه به کتابخوانی عروس برای پسرش حسودی میکند و رابطهی خوب آنها. اما شاید موضوع چیز دیگری است و بانو به سبک خودش سوگواری را شروع کرده است هرچند انکار مرگ و به تعویق انداختن آن را هم در سر دارد. داستان پسر زاییدن در این سرزمین هنری دیرینه است که هر کس را یارای آن نیست و زنان پسرزا حکم کیمیا را داشتهاند و بر صدر مینشستهاند؛ انگار این ذهنیت در ناخودآگاه زنان رخنه کرده است و پس از زاییدن پسر نگاهها همه متفاوت خواهد شد و ارزش و اعتبار بیشتری کسب خواهد شد. بانو از مردان قوی خوشش میآید و هم تئاتری که در آن ایفای نقش میکند و هم انتخاب صفحههای رمانش برای خواندن بر بالین پسر، این موضوع را بهخوبی نشان میدهد؛ و در ضمن از پسر میخواهد قوی باشد تا بتواند بر سرنوشت غلبه کند. حال ناقوس مرگ به صدا درآمده و آواز بردن پسرش را سر داده است؛ پسری که فقط فرزندی با جنسیت مرد نیست و هنر، اعتبار، ارزش و همهی مردانگی موجود در زندگی مادر را نیز یکجا با خود حمل میکند؛ و این چه از دست دادن وحشتناک و چه مصیبت عظیمی است. جالب است که این مصیبت عظیم از توان درک جوانان نوبالغ خارج است و آنان را وامیدارد تا بانو را مسخره کنند و پشت سرش ادا درآورند و رفتارهایش را به سخره بگیرند و تعبیر حسادت بچگانه و زنانه از کردارش ارائه دهند. حتی مهر و محبتش را نیز نمیپذیرند و سربازانی را که برای نجات پسرش فرستاده تا لشکر عزراییل را شکست دهند نیز به سطل زباله روانه میکنند. اما بانو دست از کار نمیکشد و از هر آنچه در توان دارد کمک میگیرد تا پسرش - و همه زندگیاش - را نجات دهد. پای عشق دوران نوجوانی فرزندش را نیز به میان میکشد تا با قربانی کردن عشقی قدیمی برای خدایان، مرگ پسر به تعویق بیفتد؛ اما پسر خودش را به خواب میزند و عروس جبهه میگیرد و بانو ناتوان از تغییر سرنوشت به نظر میرسد. بنابراین نیمرخها میتواند فیلم سرطان و مرگ زودرس پسر و دعوای زنانهی عروس و مادرشوهر نباشد؛ که نیست و اینها ظاهر این جهان داستانی است. نیمرخها فیلم بانویی است قدرتمند که یخهایش دارد آب میشود و او این سرنوشت را نمیخواهد؛ و در تمامی فیلم در حال مبارزه با این سرنوشت شوم است. حتی پس از مرگ پسر، هنوز مرگش را باور ندارد و کارگرش را برای تعمیر خانهی عروسش (که خانهی پسرش میداند) میفرستد و کارگر نیز یاد پسر بانو را با نامیدن اشتباهی داماد جدید زنده میکند؛ انگار بانو این کار را کرده است. سراسر فیلم داستان بانو است و حتی زمانی که حضور فیزیکی ندارد هم حضورش احساس میشود و داستان او روایت؛ و چه داستان تلخی را روایت کرده است زندهیاد ایرج کریمی: داستان زنی تنها، سوگوار و مبارز در حال جنگ با سرنوشتی محتوم.
*دکتر روانپزشک
ماجرای نیمروز (محمدحسین مهدویان)
این آدمهای باورپذیر و ملموس
دامون ترابی در ماجرای نیمروز با یک فیلم حادثهای سیاسی/ پلیسی طرفیم که تا حدود زیادی توانسته است اغلب پارامترهای این گونهی سینمایی را رعایت کند و از حیث فرم و فضاسازی، با گرتهبرداری اصولی از فیلمهای مطرح جهان به این ژانر نزدیک شود. محمدحسین مهدویان با وجود اینکه خود متولد دههی 1360 است با ساخت فیلم اولش ایستاده در غبار توانست بهدرستی به فضای سالهای قبل انقلاب تا دوران جنگ نزدیک شود و جزییات بصری را هم با کمترین خطا تصویر کند. بیتردید هر فیلمسازی که بر اساس یک زندگینامه یا ماجراهای واقعی، فیلم داستانی میسازد با چالش بزرگ مقایسهی روایتش با نمونهی اصلی روبهرو میشود. از این رو هر لغزشی در روایتپردازی ممکن است کار دست فیلمساز بدهد و حتی فیلم را به تباهی بکشاند. در این موارد فیلمساز حتی اگر از بُعد فنی و تصویرسازی هم موفق عمل کرده باشد به دلیل عدم تطابق با واقعیت، تمامیت اثر زیر سؤال برده میشود. در همین راستا، مخاطبان با دیدن دو فیلم مهدویان که بر اساس داستانهای واقعی ساخته شدهاند، میتوانند نسبیگرایی او به رخدادهای مربوطه را کشف کنند؛ اینکه نگاه مهدویان افراطی و تفریطی نیست و با وجود محدودیتها و ممیزیهای احتمالی به دلیل سوژههای ملتهب سیاسی آن سالها منجر به خودسانسوری نشده، بهخودیخود تحسینبرانگیز است. او توانسته حقیقت را حتی در لایهای محافظهکارانه روایت کند طوری که بیننده با هر گرایش و تفکری احساس نکند که به شعورش توهین شده است. بهعلاوه فضاسازی، میزانسنها، فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس، چهرهپردازی و حتی موسیقی، آن قدر درست و دقیق هستند که تماشاچی بیشتر غرق دنیای فیلم شود. سازندگان ماجرای نیمروز ما را به عمق شخصیتها نزدیک میکنند و تمام قهرمانهای فیلم از شخصیت احمد مهرانفر با بازی حرفهای و پختهاش گرفته تا نقشی که جواد عزتی ایفا کرده است، همگی شخصیت هستند و از تیپ فاصله گرفتند. شخصیت کمال با بازی باورپذیر و ملموس هادی حجازیفر خارج از کلیشههای مرسوم با طنازیهای گاهوبیگاه خود، فضای خشن و ملتهب درام را میشکند. او در عین حال که رگههایی آنارشیستی در برخورد با دشمن دارد، از روحیهای لطیف و شکننده نیز برخوردارست و این پارادوکس باعث نوعی طنز ظریف در موقعیت شده است. از سوی دیگر شخصیت مسعود با رویکردی بهکل متفاوت و نگرش اصلاحطلبانهوارش، سعی در برخوردی ایجابی با مخالفان دارد. در ضمن طیف وسیع فکری در میان نیروهای وفادار به انقلاب در گروه مقاومت جالب توجه است؛ همچنین روایت روزنامهوار و گزارشی اثر که در فیلم اول مهدویان هم استفاده شده بود، بر فضای غالب فیلم سوار شده و توانسته به روح اثر نزدیک شود. نقطه ضعف فیلم هم میتواند این باشد که مخاطب در انتهای داستان همچنان تشنهی صحنههای تعقیبوگریز و فضایی ملتهبتر باقی مانده است؛ چرا که به تماشای فیلمی نشسته بود که به دلیل نوع ژانرش و دست بازِ فیلمساز میتوانست اکشنتر و هیجانانگیزتر از این شود ولی در عوض، به اثری دیالوگمحور و فاقد نقاط عطف دراماتیک بدل شده است. با این وجود، ماجرای نیمروز در کل اتفاق خوشایند و قابل تقدیری در سینمای امروز ایران است و مهدویان با ساخت چنین فیلمهای قهرمانمحوری میتواند نسیمی تازه در سینمای بیش از حد اجتماعیشدهی این روزها باشد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
|