«پریا» (حسین سهیلیزاده)
محکومین به برد
مازیار معاونی گاهی وقتها هر اندازه هم که وقت گذاشته و تلاش شود، انجام کاری ناممکن به نظر میرسد؛ ناممکنی که علل و عوامل مختلفی دارد که برای اشراف به همهی آنها باید از بیرون به خود نگاه کرد و تقلای بیهوده جواب نمیدهد. حکایت این روزهای تلویزیون در رقابت نمایشی با امواج قدرتمند ماهوارهای و شبکهی نمایش خانگی دقیقاً چنین است و به نظر میرسد تلویزیون در دور باطلی گیر افتاده است و دستکم به این زودیها دیگر به آن رسانهی خیابانخلوتکن و بیرقیب در حوزهی نمایش تبدیل نخواهد شد. اما گاهی اتفاقهایی هم میافتد که هم برای مخاطبان به منزلهی فال نیک است و هم اگر مورد ارزیابی خود دستاندرکاران نمایشی سیما قرار بگیرد میتواند در برنامهریزیهای بعدی و ارتقای سطح کیفی آثار نمایشی این رسانه و در نگاهی کلیتر خود رسانهی ملی مؤثر باشد. سوژهی مجموعهی اخیر صداوسیما یعنی پریا (حسین سهیلیزاده) یکی از همین اتفاقهاست. در اینجا قصد نقد و بررسی این مجموعه نیست و فقط دستمایهی داستانی آن مد نظر است؛ دستمایهای که عبارت است از دلبستگی یک پسر جوان به زن بیوهای که از ازدواج قبلی خود فرزند هم دارد و از آن قبیل سوژههایی است که بهخصوص در دهههای اخیر همهی ما بهکرات دور و بر خود و در سطح اجتماع دیدهایم. پس زمانی که چنین سوژهای به عنوان ایدهی اصلی ساخت یک سریال تلویزیونی مورد استفاده قرار میگیرد بدیهیست که برد اجتماعی آن بسیار بیشتر از مضامین کلیشهای و آنتنپرکن خیل عظیمی از دیگر مجموعههای تلویزیونی است. این قاعده پیش از پریا برای معدود مجموعههای مشابه هم خوب جواب داده است. شاید بهترین نمونهی چنین مجموعههایی را بتوان در پناه تو (حمید لبخنده) دانست که درست بیست سال پیش در مرداد 1375 روی آنتن رفت و بهواسطهی فضا و اتمسفر متفاوت و البته تصویری منطبق با واقعیتهای آن روزهای جامعهی ایران بهاصطلاح گل کرد و دیده شد. اگر پس از پایان دوران دفاع مقدس و عادی شدن فضای کشور در سالهای آغاز دههی هفتاد پرداختن بیشتر و دقیقتر به مسائل و معضلهای نسل جوان دانشجو و شیوهی مواجهه با دغدغههایی نظیر نازایی یک ضرورت غیرقابلانکار بود اکنون و در فاصلهی زمانی دو دهه از آن مقطع هم پرداختن به دیدگاه متفاوت نسل جوان به مقولهی ازدواج و کمرنگ شدن ازدواجهای سنتی و تلاش جوانها برای گستردهتر کردن دایرهی آزادی در تصمیمگیری، هم یک ضرورت غیرقابلانکار دیگر است که باید پیش از این در قالب آثار نمایشی به آن پرداخته میشد. اما حالا هم اقدام سیما در طرح این موضوع حرکت پسندیدهای است که باید در ساخت دیگر مجموعههای نمایشی بیشتر مد نظر قرار بگیرد. نکتهی دیگری که نباید از نظر دور بماند این است که در سوژهی این مجموعه و دستمایههای مشابهی که با میزان اعتقادهای شرعی، عرفی و آداب و رسوم خانوادگی طیفهای مختلف اجتماعی سروکار دارند، اساساً حکم قطعی دادن و غلتیدن سازندگان و رسانه به هر یک از دو سوی سنتی یا مدرن داستان، اقدامی نادرست است که علاوه بر دامن زدن به تشنجهای بیانتهای فضای مجازی و شبکههای اجتماعی به ریزش همان درصد بینندهی اولیه میانجامد که در شرایط کنونی سیما بهراحتی جذب آن نشدهاند. نباید این موضوع را فراموش کرد که به تعداد خانوادههای درگیر چنین قضیهای ممکن است برایش پاسخهای متفاوت وجود داشته باشد و از این رو نمیتوان به هیچ گونه اظهار نظر قطعی بسنده کرد. در ضمن باید از طرح این قبیل دستمایهها و پرداخت درست و اصولی آنها در یک چارچوب منطقی و اخلاقی توسط تلویزیون دفاع کرد و به روزهای بهتر این رسانه امید داشت.
من (سهیل بیرقی)
خیابانهای ناآرام
خشایار سنجری سهیل بیرقی در اولین فیلمش سراغ شخصیت زنی برای داستانش رفته است که در محیطی خشن و مردانه به کارهای فراقانونی دست میزند و در مسیرش بسیار راسخ است. آذر (با بازی لیلا حاتمی) در کارش خبره است و با توجه به شخصیت محکماش به کسی باج نمیدهد. در دنیای آذر روزمرگی معنایی ندارد و او برای رسیدن به نتیجهی مطلوب به هر قیمتی حرف اول را میزند. بیرقی که سابقهی دستیاری عبدالرضا کاهانی، حسن فتحی و پرویز شیخطادی را دارد، در نخستین تجربهی فیلمسازی مستقل خود از لوکیشنهای خیابانی متعددی بهره برده و قهرمان داستانش را به سفری پرفرازونشیب در خیابانهای ناآرام تهران سوق داده است. در این مسیر، آذر با افرادی مرموز همراه میشود که بارها با پیچش داستانی، رفتار و گفتارشان دگرگون میشود. بیرقی با طراحی منابع اطلاعاتی متعدد برای آذر، بیننده را با دوراهیهایی روبهرو میکند و با ایجاد گرههای داستانی و نمایش جزییاتی از فرایند جاسوسی و جعل اسناد هیجان میآفریند؛ جزییاتی که با ظرافت در سوپرمارکت، ساختمان نیمهکاره و مطب روانپزشک جریان دارد و مخاطب را با ابعاد متفاوتی از فساد جاری در سیستم اداری آشنا میکند؛ نمایشی که با جسارت فیلمساز همراه است و نشانی از پردهپوشی در آن به چشم نمیخورد. بیرقی برای ایجاد هیجان به نماهای تعقیبوگریز و زدوخوردهای مرسوم در سینمای جاسوسیپلیسی تکیه نمیکند بلکه با جدیت و عصبیتی که در رفتار آذر گنجانده شده است، قهرمان متفاوتی خلق میکند که نه با سلاحهای مدرن و تکنولوژی پیشرفتهی جاسوسی و خرابکاری، بلکه با توسل به اندیشه و روابط نامتعارف، کارش را پیش میبرد. بیرقی در آفرینش قهرمان یکهتازش، پا را فراتر میگذارد و با خرق عادت از ذهن بیننده، زنی مقتدر را در کانون التهاب قصهاش قرار میدهد. شمایل آذر در من با شمایل کلیشهای زن در سینمای ایران فاصلهی بسیاری دارد؛ زنانی که اغلب کانون عاطفی خانواده هستند و با ناملایمات اجتماعی روبهرو میشوند. این فاصلهی شمایل، در بازی لیلا حاتمی هم نسبت به نقشآفرینیهای قبلی او مشهود است. آذر زندگیاش را وقف کارش کرده است و با سیاست و بدون شتاب به هدفش نزدیک میشود. فیلمساز برای نمایش میزان علاقهی او به کارش، خانهی آذر را خالی از وسایل رایج در آپارتمانهای امروزی طراحی کرده است و تنوعی در نوع پوشش و آرایش او ایجاد نمیکند. آذر با وجود اینکه میداند پلیس او را تحت نظر دارد، اما نمیتواند از آنچه هست دست بشوید. او میخواهد ایستاده ببازد و تا نمای پایانی هم بر این قضیه تأکید میکند.
|