فروشنده نویسنده و کارگردان: اصغر فرهادی، مدیر فیلمبرداری: حسین جعفریان، تدوین: هایده صفییاری، موسیقی: ستار اورکی، بازیگران: شهاب حسینی (عماد)، ترانه علیدوستی (رعنا) و... محصول 1394.زوج جوانی در حال اجرای نمایشنامهی مرگ فروشنده اثر آرتور میلر هستند که زندگیشان پس از نقل مکان به خانهای که پیشتر زنی به نام آهو در آن زندگی میکرده، دستخوش اتفاقهایی میشود.
توضیح: در این گفتوگو از اشاره به داستان و خط روایی پرهیز شده است.
جواد رهبر: فروشنده تازهترین فیلم اصغر فرهادی سهچهار روز است که اکران شده است. از نکتههای جالب اکران آن هم ساعت نمایش سانسهای اولوقتش بود؛ مثلاً بعضی از سینماها از ساعت شش یا هفت صبح برای افتتاحیهی فیلم سانس گذاشته بودند. حتی در همان سانس ده صبح چهارشنبه (نهم شهریور) هم که فیلم را در پردیس کورش دیدیم، فرهادی قبل از نمایش فیلم به این نکته اشاره کرد و گفت بسیار خوشحالکننده است که چنین استقبالی را در سانسهای صبحگاهی میبیند. فروش فیلم در روز اول هم که به رکورد 260 میلیون تومان رسید. البته همان طور که میدانیم فیلمهای فرهادی در داستان و اجرا جزییات فراوانی دارند. به نظرم بهتر است برای اینکه تجربهی تماشای فیلم را برای کسانی که آن را ندیدهاند خراب نکنیم، تا جایی که امکان دارد از طرح داستان خودداری کنیم و به جزییاتی نپردازیم که روال داستان را لو میدهند.
رضا حسینی: موافقم. البته در این مجموعه مطالب هم فرصت نمیشود از حد خاصی در نقد و تحلیل فراتر برویم. شاید فقط با ارائهی کدها و سرنخهایی درباره حالوهوای فیلم و کیفیتش بتوانیم راهنمایی برای تماشای آن باشیم. در اولین تجربهی تماشا، به نظرم فیلم خیلی خوبی آمد؛ و جبرانی شد بر گذشته (1391) که دستکم گروهی از علاقهمندان را نگران کرده بود و منطق رواییاش در بخش پایانی مشکلهایی داشت. فروشنده اثری منسجم و حتی از جنبههایی فیلم تازهای در کارنامهی فرهادی است و فکر میکنم اگر به عنوان نامزد ایران به رقابت اسکار فیلم خارجیزبان معرفی شود، میتواند به فهرست پنج نامزد نهایی هم راه یابد.
رهبر: در مقایسه با گذشته که فیلم بهتری است. به نظرم فروشنده جزو بهترینهای فرهادی است؛ فیلمی با فیلمنامهای حسابشده و پر از جزییات که اجرای بسیار خوبی دارد. البته همین هم از فرهادی انتظار میرود. فرهادی در فروشنده هم به خانواده میپردازد و اتفاقی که میتواند بر تمامی جنبههای یک زندگی مشترک تأثیر بگذارد و آنها را مجبور به تصمیمگیری در موقعیتهای دشوار کند. این موتیف این بار حس دلهرهآوری دارد؛ به نظرم، فیلم با هولوهراس فرو ریختن مجتمع مسکونی شروع میشود و همین طور که جلوتر میرویم به لحظههایی میرسیم که ممکن است همه چیز درهم بشکند و از پایه فرو بریزد.
حسینی: بله، فیلم با همان اولین تصاویرش، دکور نمایش مرگ فروشنده را از جز به کل معرفی میکند و با نهایت ظرافت از یک «جدایی» دیگر خبر میدهد؛ ایدهای که در ادامه با ترکهای بالای تخت در خانهی زوج اصلی داستان هم تبیین میشود. حتی ایدهی فرو ریختن مجتمع مسکونی به دلیل گودبرداری هم به خاطر شایع بودن در این سرزمین تحمیلی نیست و بهخوبی بار معنایی و همان حس تعلیقی را که اشاره کردی پایهگذاری میکند.
رهبر: فروشنده از آن دست فیلمهایی است که تجربهی تماشایشان، دستکم برای بار اول، نفس تماشاگر را در سینه حبس میکند. از یک جای داستان به بعد با دلهرهای بیحدوحساب سروکار داریم. قصد مقایسه ندارم اما حالوهوای فیلم و حسی که تماشای آن به تماشاگر میدهد به نظرم شبیه پنهان (میشاییل هانکه، 2005) و زندانیها (دُنی ویلنوو، 2013) است. برگ برندهی گروه بازیگران فیلم هم که شهاب حسینی است که غافلگیرانهترین و بهترین نقشآفرینیاش را ارائه داده است.
حسینی: شهاب حسینی و ترانه علیدوستی که دو تن از بهترین بازیگران سینمای ما هستند و بازیگرفتنهای استادانهی فرهادی هم که مشهور است؛ نمونهاش بازی پسرک همین فیلم که لحظههای آرامی را به ارمغان میآورد. من هم تأثیرپذیری از شکار (توماس وینتربرگ، 2012) و زندانیها را احساس کردم که البته پیش از این، منتقد گاردین، پیتر بردشاو هم در نقدش بر فروشنده در زمان برگزاری جشنواره کن، به این فیلم درخشان ویلنوو اشاره کرده است.
رهبر: جالبه. البته من عادت ندارم نقد فیلمهایی را که ندیدهام بخوانم، مگر اینکه بخواهم آن نقد را ترجمه کنم که درباره فروشنده این اتفاق رخ نداد. داستان فیلم در چهار مکان اصلی میگذرد: خانهای که در آستانهی فروپاشی است و تخلیه میشود، خانهای که زوج داستان قرار است چند ماهی در آن زندگی کنند و همانجاست که حریم خانه با ورود غریبهای شکسته میشود، سالن تئاتر و در نهایت مدرسهای که عماد (شهاب حسینی) در آن تدریس میکند. در هر چهار مکان، فضا گرفته و تیرهوتار ترسیم میشود و هرچه جلوتر میرویم انگار شخصیتها، بهخصوص عماد، بهآرامی در حال فرو رفتن در مردابی عمیق هستند. از اتفاقهایی که در مدرسه میافتد (از ماجرای گوشی آن دانشآموز گرفته تا رد شدن کتابهای پیشنهادی عماد برای تدریس) تا حرفهایی که در پشت صحنهی نمایش مرگ فروشنده بین بازیگران و عوامل ردوبدل میشود و بهمرور وارد نمایش میشود، همه و همه فضا را برای شخصیتها (و تماشاگر) محدود و محدودتر میکنند. در چنین فضایی به نظرم شخصیت عماد یکی از درخشانترین شخصیتهایی است که تا به حال در سینمای فرهادی خلق شده است.
حسینی: من هم بخش اشارهی بردشاو به زندانیها را تصادفی در شبکههای اجتماعی دیدم و بعد صحتش را بررسی کردم. فصل افتتاحیهی فیلم در شب روی میدهد و بعد از آن هم میفهمیم که داستان در زمستان میگذرد؛ شیشههای بخارگرفته و سرمایی که هرچه پیش میرویم بیشتر میشود تا به هوای برفی میرسد، حالوهوای سرد درام و روابط آدمها را مؤکد میکنند. علاوه بر این، با پیشرفت داستان، خانه به عنوان نماد خانواده و وضعیت آن، کیفیتی دستنیافتنیتر پیدا میکند و این موضوع با تکیه بر جزییات بسیاری به تصویر کشیده میشود؛ از جمله فضای داخلی خانه که متروک میشود. شخصیت عماد خیلی زود من را به یاد اعتراض معلمها به شخصیت مریلا زارعی در جدایی نادر از سیمین (1389) انداخت و معضل تأسفبار برخوردهای صنفی غیرمنطقی. عماد برای من هم یکی از دوستداشتنیترین شخصیتهای آثار فرهادی است چون حتی میتواند یک الگوی اخلاقی برای جامعهای باشد که میدانیم اغلب مردهایش اگر به جای او بودند چه کارها که نمیکردند، بهخصوص در برخورد با همسرشان.
رهبر: شخصیت عماد از نظر اهمیتی که در داستان دارد در حد و اندازهی سپیده در درباره الی... (1387) و نادر در جدایی نادر از سیمین است. اما فرقی که عماد با سپیده و نادر دارد این است که بر خلاف آنها در موضع دفاع از خودش و رفتارش نیست. عماد در شرایطی که همسرش بیشتر تمایل دارد از ماجرا گذر کند، یکتنه دست به کاوش میزند. اتفاقاً به نظرم نکتهی ظریف درباره شخصیت عماد این است که در طول داستان به آدمی تبدیل میشود که اصلاً در ابتدا فکر نمیکنیم چنین ظرفیتهایی داشته باشد؛ معلمی که بازیگر تئاتر است و آدم آرامی است، هرچه جلوتر میرویم در مسیری که انتخاب کرده جدیتر میشود. این تغییر در بازی شهاب حسینی هم بهخوبی دیده میشود.
حسینی: عماد در راهش جدیتر میشود ولی تمام کنشهایش در همان محدودهی شخصیت منطقی، متمدن و آرام ابتداییاش باقی میماند. برای همین خواستهی همسرش را میپذیرد. در این خصوص، فرهادی با دقت و ظرافت، وضعیت جامعهی ما را با عناصر مختلف پرداخت کرده است تا به همان چندلایگی همیشگی آثارش هم برسد. از برخوردی که باعث ناراحتی شخصیت مینا ساداتی در اولین تمرین نمایش میشود تا ماجرای داخل تاکسی و جوابی که عماد به دانشآموزش میدهد و با این جملهی شوخطبعانه حرفش را تمام میکند که «فقط صد سال اولش سخت است»؛ و حتی نهایت برخوردش با دوست بیتوجهی که غیرمستقیم باعث وضعیت آشفتهی اوست، این است که در جریان بازی در نمایش به او «هرزه» میگوید. جامعه و تأثیرپذیری زندگی آدمهایش از قواعد و فرهنگ حاکم بر آن، یکی از آن موضوعهایی است که ورود به آن در این فرصت مقدور نیست اما برای من این جالب بود که هرچه در فیلم جلوتر میرویم، بیشتر با خودمان و آدمهای آشنای پیرامونمان در جهان داستانی فیلم روبهرو میشویم و میبینیم که انگار این خودمان هستیم که به طرق مختلف مسئول آشفتگی زندگی یکدیگریم؛ مثلاً همین شخصیت عماد در اوج فروپاشی عصبیاش به یکی از آن رانندههای گیج و منگ داخل خیابان بدل میشود که انگار نمیدانند به کجا میخواهند بروند و همین جور سرگردانند؛ و هر لحظه ممکن است فاجعهای به بار بیاورند.
رهبر: فرهادی در بیشتر فیلمهایش در شرایطی سراغ شخصیتها میرود که بهشدت از همه طرف تحت فشارند و مجبور میشوند تصمیمگیریهایی کنند که بر آیندهی خودشان و اطرافیانشان تأثیر میگذارد. حین تماشای فیلم داشتم به این نکته فکر میکردم که چهطور شخصیت ویلی لومن در نمایش مرگ فروشنده و عماد که نقش او را بازی میکند، مرحله به مرحله از اطرافیانشان فاصله میگیرند. سرنوشت ویلی لومن که مشخص است و به نظرم عماد هم دیگر هیچوقت همان انسان قبلی نخواهد بود. استفادهی فرهادی از نمایشنامهی آرتور میلر هم هوشمندانه است و فصلهایی را در داستان میآورد که به صورت کاتالیزور عمل میکنند و در پیشبرد داستان به او کمک میکنند. موازیسازیهای او هم جالب است؛ مثل بحث خروج خانم همسایهی ویلی لومن از حمام خانهی او و اتفاق ناگواری که در خانهی عماد و رعنا میافتد.
حسینی: بله، این استفادهی کاتالیزورگونه خودش را نشان میدهد؛ به عنوان مثال فیلم با نماهایی از صحنهی خالی نمایش آغاز میشود و با حضور شخصیتهای اصلی در برابر آینهی چهرهپردازی، برای اجرایی دیگر، به پایان میرسد؛ پایانی که بهنوعی میتواند گویای نقاب جدید و تغییر این آدمها برای حضور آیندهشان در جامعه هم باشد. به طور طبیعی عماد و رعنا دیگر همان آدمهای ابتدای فیلم نیستند؛ شاید از آنجایی که (فکر میکنم) برای اولین بار پردهی بژرنگی (رنگ ابهام) در تصویر دیده میشود و عماد آن را میکشد؛ انگار از اینجاست که هالهای از ابهام شکل میگیرد.
رهبر: به نظرم فروشنده نسبت به فیلمهای قبلی فرهادی میتواند گسترهی بزرگتری از مخاطبان را به سینما بکشاند. دلیلش هم این است که تماشاگر بلافاصله با شخصیت اصلی آن یا حتی شخصیتهای دیگر همذاتپنداری میکند و از خودش میپرسد اگر در چنین شرایطی قرار گرفته بود چه کار میکرد. فروشنده تقریباً تمامی جنبههای مثبت آثار قبلی فرهادی را دارد و به نظرم در چند مورد هم پیشروتر از آثار دیگر اوست، محض نمونه شیوهی پرداخت یکی از شخصیتهای داستان که بیآنکه او را ببینیم، به یکی از تأثیرگذارترین شخصیتها تبدیل میشود. نمونهها فراوانند ولی فرصت ما محدود است؛ راستش را بخواهی فکر میکنم فروشنده بسیار بزرگتر از قالبی است که برای این مطلب تعریف کردهایم و میخواهیم به آن پایبند بمانیم.
حسینی: درست است. واقعاً درباره بیشتر فیلمهای ارزشمند تاریخ سینما میشود بسیار گفت و حتی با تمرکز بر جنبههای گوناگونشان دست به انتشار کتاب زد.
|