مجتبی تهیهکننده، نویسنده و کارگردان: محمدحسن دامنزن. تصویربردار: ارسطو مداحگیوی. صدابردار: مرتضی مظفری. موسیقی: کیوان کیارس. صداگذاری و میکس: آرش اسحاقی. تدوینگر: آرش زاهدیاصل. با حضور: مجتبی کاظمی، گیلدا کاظمی، بیتا کاظمی، رسول قنبری و... مدت 101 دقیقه، تهیه شده در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی 1394.
همگام با مجتبی
محمدحسن دامنزن را جماعت مستندبین با سهگانههایی که در مورد زنان ساخته میشناسد: طرقه، دختر فرمانفرما و زنجموره؛ آثاری که زنانی مشهور یا ناشناخته در آنها محور فیلم هستند و عموماً شخصیتهای مستقل، جذاب و دوستداشتنیای دارند و بهواسطهی آنان بخشی از مسائل اجتماعی یا شخصی زنان کشور ما طرح میشود. از نمونههای سادهای همچون غذا دادن به سگهای بیپناه گرفته تا درگیری در ژرفترین مبارزههای سیاسی کشور. با این حال در مجتبی بر خلاف مستندهای قبلی دامنزن، محور فیلم یک مرد است؛ آن هم مردی که طرف خوب ماجراست و شخصیتیست جذاب، بااحساس، پرکار و خلاق. مجتبی کاظمی یک بازیگر آزاد تئاتر است که از راه اجرای تئاترهای عروسکی و اجرای زندهی موسیقی برای بچههای مهدکودکها و کودکستانها روزگار میگذراند. شخصیت دوستداشتنیای دارد و تا بخواهی در مشکلات خم به ابرو نمیآورد و صبوریاش در برخورد با همسر سختگیرش مثالزدنی است؛ همسری که تمام خواستهاش مهاجرت به استرالیاست و بیشتر کارهایش را کرده و منتظر صدور آخرین مجوزهاست و با اینکه مجتبی همهی کارها را برای انجام مقصود همسرش انجام میدهد اما در عوض، این زن مدام به جانش غر میزند و نمیگذارد آب خوش از گلویش پایین برود. دامنزن جدا از اینکه در فیلم خلاف روند مستندهای قبلیاش عمل کرده و به سراغ یک مرد رفته، در فرایند پرداخت شخصیت اصلی فیلمش هم (متناسب با حرفهی او) از پویانمایی استفاده کرده است؛ مثل کار با حباب صابون زمانی که زیر دوش آواز میخواند و تجسم بخشیدن به خاطرهی تلخ دختری ترکمن که در نوجوانی مجتبی همسایهشان بود و بر اثر خطایی ناآگاهانه از طرف مجتبی، سرنوشت تلخی برای آن دختر رقم زده شد؛ این خاطره و بسا عوامل دیگر نشانهی تنهایی شدید اوست. مجتبی اصلاً روایتگر تنهایی یک هنرمند است، چه در کارش و چه در میان خانوادهاش. او در هنگام اجرا از وجود یک دستیار به نام رسول بهره میبرد که از او ایراد میگیرد که چرا از وسایل مدرن برای نورپردازی و تولید صوت و جلوههای ویژه استفاده نمیکند. حتی یک بار به میل او این کار را میکند اما در نهایت برمیگردد سراغ همان وسایل قدیمی. او وقتی به سراغ مادرش میرود و شبی را در آنجا میماند، معلوم میشود مادرش هم درکش نمیکند. مهمترین بخش فیلم که در واقع نشاندهندهی ژرفای تنهایی مجتبی است برمیگردد به چگونگی حضور شخصیت گیلدا، همسر او. مجتبی با اینکه یک بازیگر آزاد است و باید برای برنامههایش داستان بنویسد، شعر و ترانه بسراید و عروسک بسازد، مدام از این مهدکودک به آن کودکستان یا جشن تولد میرود و هنوز از این کار فارغ نشده سراغ آن دیگری میرود تا پول دربیاورد و افزون بر مخارج روزمره، خرج مسافرت همسرش را جور کند. با این حال، او ذرهای در برابر سودای مهاجرت زنش مقاومت نمیکند و کوچکترین غری هم نمیزند (با توجه به آن تصویری که گیلدا از خود در برابر دوربین ساخته است). این تصویر به آن اندازه تند است که وقتی مجتبی و گیلدا دقایقی پشت میز آشپزخانه نشستهاند و مجتبی طبق عادت، کشمشهای توی ظرف را دانهدانه برمیدارد و سر جایش میگذارد (عادتی که خیلیها ممکن است داشته باشند و لزوماً عادت زشتی هم نیست) گیلدا با خشونت به او اعتراض میکند یا وقتی کمی بعد اشک مجتبی بر اثر دلتنگی برای زن و فرزندش (در صورت مهاجرت) درمیآید، گیلدا نهتنها با شوهرش همدردی نمیکند که باز به او سرکوفت میزند! بعدتر وقتی مجتبی را در منزل مادرش میبینیم متوجه میشویم تنها رفته است و غیر از زنش، دخترش هم نیامده به مادربزرگش سر بزند. این نشانهها و اطلاعات ریزودرشت، خیلی موارد را در زندگی این خانواده روشن میکند و از نظر عمق داشتن شخصیتهای این مستند، اطلاعات ارزشمندی است. اما در این فیلم بلند بیننده دوست دارد گامی فراتر برداشته شود و بتوان به چرایی چنین رابطهای میان این زن و شوهر دست یافت. به عنوان منتقدی که خود دست در کار ساختن فیلمهای مستند دارد و دلمشغول بحث اخلاق در سینمای مستند و همچنین امکان طرح مسائل پیچیدهی خانوادگی و زناشویی در سینمای مستند (با توجه به موضوع رعایت حریم شخصی به عنوان یک حق جهانشمول)، این پرسش مهمی است که آیا دامنزن بعد از نمایش چنین سکانسهای مهمی، اساساً میتوانسته یک گام دیگر بردارد و این موضوع را با نگاهی ریشهایتر و تحلیلی مشاهده کند و علتهای پدیداری این جداسری فکری، عاطفی و به احتمال عدم وجود یک رابطهی واقعی زناشویی میان مجتبی و گیلدا را روشن کند؟ البته همین که یک زوج پابهسنگذاشته اجازه میدهند دوربین مشاهدهگر یک مستندساز مجرب تا این اندازه وارد حریم زندگیشان شود، یک موفقیت است، اما اگر از لحاظ مستندسازی ِ استاندارد، این عدم وجود نگاه ژرفنگر و تحلیلی در مجتبی به معنای شکست تلقی میشود، این شکست خود، تجربهای بس گرانبهاست. خلاصه با توجه به میزان بالای طلاق در جوامع شهری ایران و اهمیت این مسأله برای همهی متخصصان علوم اجتماعی و مسائل مرتبط با خانواده و حقوق طرفین و البته مسئولان نهادهای مرتبط کشوری، توانایی فیلمساز به ورود به چنین عرصهای میتوانست به کمک متخصصان و مسئولان بیاید و مهمتر اینکه یک اتفاق را در سینمای مستند ما رقم بزند.
مانکنهای قلعهحسنخان طراح، تهیهکننده و کارگردان: سام کلانتری، تصویربردار: رضا تیموری، صداگذار: حسن شبانکاره، تدوینگر: روزبه فرازمند، محصول: مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، 1394، 33 دقیقه.
لذت مشاهدهگری و بازیگوشی
مانکنهای قلعهحسنخان که توانست علاوه بر جلب مخاطبان جوایزی هم از چند جشنوارهی مهم داخلی و خارجی دریافت کند، از آن مستندهاست که لطف نقدکردنشان در نقل بخشی از داستان آنهاست. دلیلش هم ابتنای شاکلهی کار بر اصل غافلگیری است. این اتکای فیلمساز به اصل غافلگیری (یا چنانچه محمدرضا اصلانی «ناگهانیت» مینامد) در مستندهای دو دههی اخیر ایران بسیار مورد توجه و کاربرد مستندسازان نسل نوی ایران بوده و هست؛ و سام کلانتری در این مستند بیکلام بهخوبی از آن بهره جسته است و در عین حال توانسته احساسها و برداشتهای بیننده را به بازی گرفته و مهمتر از همه بیانی کنایی از نگاه جامعه و نهادها به مقولهی تن و جایگاه و معضل هنر نقاشی در برخورد با این مقوله ارائه کند. فیلم که از تصویربرداری و نورپردازی چیرهدستانهای برخوردار است، در ده دقیقهی اول انگار یک مستند حرفهای اما بارها دیدهشده در مورد یک صنعت دستی است: صنعت ساخت مانکنهای لباس. صبر و حوصلهی کارگردان در روایت بهتقریب بیکموکاست از روند ساخت این مانکنها اندکاندک بیننده را به آنجا میرساند که احساس کند قرار نیست اتفاقی در فیلم بیفتد. در ده دقیقهی دوم وقتی کارگاه ساخت مانکن تعطیل است با تغییر شیوهی نورپردازی و موسیقی، این احساس در بیننده به وجود میآید که گویی این مانکنها «زنده» هستند و قرار است نوعی پویانمایی فانتاستیک با فرض زنده بودن آنها خلق شود. در این سکانس هم باز اتفاق مهمی نمیافتد و بیننده ممکن است احساس کند فریب خورده و قرار نیست به شناخت و درک تازهای از پیرامون خود برسد. اما فیلم در ده دقیقهی پایانی موفق میشود ضربهی اصلی را وارد کند. مانکنها را به جایی منتقل میکنند که نه کارگاه خیاطی است و نه فروشگاه لباس، بلکه آتلیهای است در یک دانشکده یا هنرستان؛ تا دانشجویان از این مانکنها به عنوان مدل برهنه استفاده کنند! به این ترتیب فیلم با همین مشاهدهگری صرف و بازیگوشانه موفق میشود سندی از دورهای تاریخی از آموزش هنر نقاشی در ایران فراهم آورد. به همین سادگی! این موضوع که در کشور ما و در آموزش نقاشی مطابق معیارهای علمی نمیتوان رفتار کرد یک بحث آکادمیک است که پایانی برای آن متصور نیست ولی اینکه چهگونه با این مقوله مواجه میشوند و چه راهکاری به عنوان جایگزین آنچه در اغلب کشورها متداول است به کار میگیرند، چیزی است که کلانتری در این مستند به نحو جالبی با آن مواجه شده است. این موضوع هم که اصلاً میشود یک مانکن را جای یک مدل زنده قرار داد یا نه، یک بحث نقاشانه و تخصصی است و مسلماً کلانتری برای آن جوابی دارد که چنین برخورد بازیگوشانهای را در فیلم انجام داده است.
|