نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

سینمای ایران » نقد و بررسی1394/03/17


لحظه‌نگاری بر بوم خاطره‌ها

نگاهی به «در دنیای تو ساعت چند است؟» ساخته‌ی صفی یزدانیان

مزدا مرادعباسی

 

حسی غریب، گیله‌گل ابتهاج (گلی) را از فرسنگ‎‎ها ‎‎دورتر به سرزمین مادری دعوت کرده تا بخش خفته و پنهان‌مانده‌ی گذشته‌اش را آشکار کند و گلی را از پس خاطرات چندساله به تماشای سیمای عاشقی بنشاند که بخت دیده شدن از او دریغ شده است. فرهاد که شغلش قاب‌سازی است، به لحظه‌نگار پرشور ولی آرام و کم‌حرفی می‌ماند که تک‌تک لحظه‌ها و خاطرات به‌یادماندنی‌اش را - که پیش‎زمینه‌ی مشترک همه‌شان حضور گیله‌گل ابتهاج است - بر بومی نگاشته است؛ و حالا شخصیت اصلی قاب‌های زندگی او بازگشته و فرهاد که به شوق دیدار او عهدی چند‎ساله بسته است به پیشواز او می‎رود. گلی متعجب است که وقتی یک تصمیم ناگهانی او را به سوی اقلیم کودکی‎اش ‎‎کشانده چه‌گونه کسی در انتظار رسیدن او بوده و تماشاگر در پایان فیلم به ابعاد دنیای عاشقی پی می‎برد که مدت‌هاست به شوق احتمال دیداری غیرمنتظره نشسته است. 
در دنیای تو ساعت چند است؟ روایتی ساده و دل‌نشین دارد و به‎تدریج و همپای گلی، مخاطب را به شناخت دنیای غریبه‎ای ‎‎می‎رساند که می‌خواهد به سایه‌ی خود در دنیای گیله‌گل تجسم بخشد. فرهاد دل‌باخته‌ی گلی است؛ از دوران کودکی و همیشه. اما گلی بی‎وقفه از کنارش گذشته و حتی به قدر درنگی کوتاه هم او را به یاد نمی‌آورد. نماهایی از گذشته که با ظرافت در میان روند رو‌به‌جلوی داستان قرار گرفته‌اند به بازیابی حضور فرهاد می‎پردازند. پس از سفر گلی به خارج از کشور، فرهاد همدم تنهایی مادر گلی (حوا) شده تا از این طریق خود را به گلی و فضای زندگی‎اش ‎‎نزدیک‌تر حس کند. فضا‌سازی و حس‌و‌حال جاری در نماهای بازگشت به گذشته در جهت تأکید بر مضمون محوری فیلم طراحی شده و نشانه‌های تصویری در برقراری ارتباط میان صحنه‌های گذشته و حال کارکرد می‎یابند. برای نمونه وقتی در فلاش‌بک، مادر در حال تورق آلبوم عکس است در بازگشت به زمان حال، گلی در میان عکس‌های قدیمی به دنبال یافتن جواب معمایی است که ذهنش را مشغول کرده؛ عکسی از جوانی مادر مدتی پس از مرگ او از طرف شخصی ناشناس برای گلی ارسال شده و یافتن هویت فرد ناشناس (آقای نجدی) و رمزگشایی از حضور سایه‌وار فرهاد، همقدم با یکدیگر پیش می‎روند و در انتها ‎‎یک نقطه‌ی مشترک دو شخصیت را در موقعیت مشابهی قرار می‎دهد: ساعت زندگی هر دو، گذشته را نشان می‎دهد.
نجدی در روزهای جوانی و پس از دیداری اتفاقی به حوا علاقه‌مند شده اما سفر همان طور که گلی را از فرهاد دور کرد جدایی آن‎‎ها ‎‎را نیز رقم زد. همین طور وقتی در فلاش‌بک‌، فرهاد فیلم‌های قدیمی خانوادگی را برای مادر به نمایش در‌می‎آورد‌، صحنه‌هایی از جشن تولد، کودکی گلی و اتومبیلی که مادر در سال‌های آخر به دلیل رفت‌و‌آمدهای مکرر به پزشک به آن لقب آمبولانس داده بود مورد اشاره قرار می‎گیرند. در بازگشت به زمان حال، گلی سراغ همان اتومبیل قدیمی می‎رود و با خارج کردن آن از پارکینگ گویی جانی دوباره به گذشته می‎دهد و پس از تماس تلفنی نجدی با اتومبیلی که نشانه و قطعه‎ای ‎‎از خاطرات است به ملاقات او می‎رود‌؛ در میزانسنی که اجزایش مهیای رجعت به روزهای سپری‌شده است، گلی از راز تصویر جوانی مادر که بر قاب پنجره بازتاب یافته و عکسی که این لحظه را ثبت کرده و در دست نجدی است آگاه می‎شود. از این رهگذر، عناصر دیداری نه‌تنها ‎‎میان دو فضای روایی فیلم رابطه‌ی تصویری برقرار می‎کنند که در این گذار کارکرد روایی دارند. گلی در طول روایت فیلم، به‌تدریج با گذشته می‌آمیزد و همان طور که در سکانس حضور در باغ نجدی پنجره‌ها را می‌گشاید برای ورود به دنیایی جدید مهیا می‌شود که در پس خاموشی گذشته به زبان آمده تا او را به خود دعوت کند. دیگر نشانه‌ی این دعوت در مسیر بازگشت از باغ به چشم می‌آید، همسایه‌ای قدیمی که در ابتدای فیلم گلی را به جا نیاورده بود در خیابان برایش دست تکان می‌دهد و همین طور تصمیم گلی برای نو کردن رنگ دیوارها مقدمه و میزانسنی مناسب برای ورود فرهاد و واگویه‌های او از بازخوانی گذشته را سامان می‌دهد.
در میزانسن‌هایی که دو شخصیت اصلی را در کنار هم قرار می‎دهد بر تفاوت دنیای فرهاد و گلی و فاصله‌ی میان آن‎‎ها ‎‎تأکید می‎شود. برای نمونه در غالب صحنه‌ها اگر گلی ایستاده است فرهاد می‎نشیند (مانند سکانس دیدار بر روی پله‌ها ‎‎در انزلی)؛ و اگر گلی بر صندلی کنار پنجره‌ی مغازه نشسته فرهاد ناگهان وارد می‎شود، هدیه‎ای ‎‎به او می‎دهد و نگاهی کوتاه به او می‎اندازد. در نهایت میزانسنی که بیش از همه بر این تفاوت تأکید می‎کند نمایی دونفره است که در آن گلی در حالی روبه‌روی فرهاد قرار گرفته که او روی سرش ایستاده است. حتی عبارت کوتاه و عاشقانه‎ای ‎‎که فرهاد در تماس تلفنی ادا می‎کند (نه با تو، نه بی تو) نیز از منظر گلی نه‌تنها ‎‎هیچ حس لطیف و دل‌نشینی برنمی‌انگیزد که معنایی متفاوت را تداعی می‎کند. حضور یک‌باره‌ی گلی که برای تجدید خاطره به دیار پدری آمده بهانه‎ای ‎‎می‎شود که گذشته، خود را به رخ بکشد و رابطه‌ی میان شخصیت‎‎ها ‎‎را آشکار کند ولی در این میان، سفر طولانی گلی‌، عدم حضورش در زمان اوج‌گیری بیماری مادر و حتی ‌مراسم خاکسپاری او همانند تصمیم ناگهانی‌اش برای بازگشت به سرزمین پدری در ساختار روایی فیلم توجیهی نمی‌یابد؛ نکته‌ای که توجه به آن، قوام روایت را به لحاظ پرداخت شخصیت‌ها و کنش‌های‌شان تقویت می‌کرد.
گذشته، خاطرات و حسرت لحظه‌های از‌دست‌رفته، جان‌مایه‌ی روایی فیلم است. در فضای فیلم، گذشته بسیار زنده‌تر از حال جاری است. فرهاد خود را در حاشیه‌ی زیستن گلی معنا کرده است، از آموختن زبان فرانسه تا تهیه‌ی پنیر فرانسوی و سهیم شدن در لحظه‌های تنهایی حوا و حتی بر دوش گرفتن جسم بی‌جانش در مراسم تدفین. در صحنه‎ای ‎‎از فیلم، فرهاد تکه پنیری را که با ظرافت در کاغذی پیچیده به گلی هدیه می‎دهد؛ نشانه‎ای ‎‎از سادگی دنیایش. در ادامه‌ی گفت‌وگوی‌شان‌، گلی با شنیدن خبر خودکشی همکلاسی قدیمی از زبان فرهاد و کلافه از به‌جا نیاوردن کسی که همه چیز زندگی‎اش ‎‎را می‎داند، بر‌آشفته می‎شود و هدیه را به گوشه‎ای ‎‎پرت می‎کند. نگاه فرهاد به تکه پنیری که بر زمین افتاده به‌سختی از یاد می‎رود‌. در صحنه‎ای ‎‎دیگر، فرهاد مقابل خانه‌ی گلی بر روی سرش می‎ایستد تا توجهش را جلب کند و بعد به دعوت گلی وارد خانه‎ای ‎‎می‎شود که برایش غریبه نیست. گلی لیوانی شیر برایش می‎آورد و نگاه به‌ظاهر آرام فرهاد – پس از انتظاری چند‌ساله - به دستی که لیوان را در دست گرفته است و لذتی که در پی سر کشیدنِ نوشیدنی در چشمانش می‎دود به یاد می‎ماند.
فضاسازی سکانس‌هایی که خاطرات را به تصویر می‎کشند (به‌ویژه در صحنه‌های مربوط به کودکی) در کنار موسیقی گوش‌نواز - که یکی از یادگاری‌های فیلم در ذهن مخاطب است - و حرکت سنجیده و آرام دوربین‌، شورانگیزیِ احساس خفته در گذشته را می‌نمایاند و حس نوستالژیک موقعیت را ‎افزون می‌کند. فیلم سرشار از لحظه‌های دوست‌داشتنی، تأثیرگذار و به‌یادماندنی است که به‌اندازه و به دور از اغراق در جای مناسب خود به کار رفته‌اند‌. برای مثال در فصل پایانی، فرهاد که به خود جرأت داده علاقه‌ی پنهان را نزد گلی برملا کند از کودکی و روزهای کلاس و مدرسه می‎گوید‌؛ صحنه‌هایی از گذشته که همراه با گفتار خارج از تصویر (صدای فرهاد) به نمایش درمی‌آید - و در لحظه‌هایی، از تخیل جاری در ذهن راوی نیز متأثر است - از زمانی حرف می‌زند که نام «گیله‌گل ابتهاج» نه‌تنها ‎‎بر نخستین سطر صفحه‌ی اسامی که بر پیشانی فصلی جدید از زندگی «فرهاد یروان» نشسته بود و روزی که معلم نظر بچه‌‎‎ها ‎‎را در مورد شب‌های زمستان و این‌که آن‎‎ها ‎‎را به یاد چه چیز می‎اندازد پرسید. فرهاد با شنیدن اشاره‌ی گلی به بوی پوست پرتقالی که در آتش اجاق می‎سوزد در فاصله‌ی زنگ تفریح‌، با عجله پوست پرتقالی را می‎کند و روی اجاق کلاس می‎گذارد؛ یا آرزوی کودکانه‎اش ‎‎درباره‌ی این‌که برف بیاید، جلوی خانه‌ی دخترک برف‎بازی کند و گلی او را از پنجره ببیند؛ و بعدتر، حضور بهت‌زده‌ی جوانی را می‌بینیم که سرآسیمه و باز هم دیر به میان کوچه‎ای ‎‎می‎رسد که دقایقی پیش گلی را برای سفر بدرقه کرد. از دیگر لحظه‌های به‌یاد‌ماندنی فیلم، سکانسی است که فرهاد در پی مرور خاطرات، یک نوارکاست قدیمی را در دستگاه پخش صوت می‎گذارد، ملودی بومی شمال طنین می‎اندازد و گلی با قطع شدن موسیقی و آواز خطاب به فرهاد می‎گوید: «این چی بود؟ چه قشنگ بود.» و لحظه‎ای ‎‎بعد صدای گلی که به طور اتفاقی بر نوار ضبط شده به گوش می‎رسد که همان جمله‌ها را تکرار می‎کند. فرهاد سال‎‎ها ‎‎پیش این موسیقی را برای میهمانی گلی آورده بود.
فرهاد پس از این‌که نشانه‌های حضور گلی را که طی این سال‎‎ها ‎‎نزد خود نگه داشته بود به او باز‌می‎گرداند با یک جمله‌ی ساده دلیل دل‌بستگی به این اشیا را بیان می‎کند: «اینا اسباب خوشی من بود.» وقتی فرهاد ساعت قدیمی گلی را به او نشان می‎دهد می‎گوید: «‌هر کی این ساعت رو می‎دید فکر می‎کرد عقبه.» اشاره‎ای ‎‎کوتاه به احساسی که ‌در تاروپود گذشته خفته بود و ‎‎افسوس عقب ماندن از زندگی را بی‌معنا می‎کرد. فرهاد راه زیادی تا لحظه‌ی دیدار با گلی و ابراز علاقه‌ی قلبی‎اش ‎‎پیموده و اکنون که حرف‌های باقی‌مانده از گذشته را با شخصیت اصلی خاطراتش سهیم شده، می‌تواند به اندازه‌ی یک عمر خسته باشد و پیش از رفتن، خوابی سرشار از رضایت درونی را تجربه کند. فرهاد در فصل ابتدایی فیلم و ضمن تماس تلفنی با گلی، عبارتی کوتاه در وصف روزهایی که از سر گذرانده می‌گوید: «نه با تو‌، نه بی تو.» آخرین جمله‌ی فرهاد خطاب به گلی در واپسین نمای فیلم نیز به‌نوعی مکمل آن عبارت است: «می‌ارزید.»

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون
سینماهای تهران


سینمای شهرستانها


آرشیوتان را کامل کنید


شماره‌های موجود


نظر شما درباره سینمای مستقل ایران چیست؟
(۳۰)

عالی
خوب
متوسط
بد

نتایج
نظرسنجی‌های قبلی

خبرنامه

به خبرنامه ماهنامه فیلم بپیوندید: