فرش قرمز (رضا عطاران)
ماسک خنده بر صورت
اگر تیم فوتبال آرژانتین در جام جهانی تنها متکی به پاهای مسی بود، فیلم فرش قرمز نیز تنها به بازی عطاران تکیه دارد؛ پس تنها میماند خندههایی چندثانیهای که بعد از خروج از سالن سینما آنها را هم فراموش خواهیم کرد. ایدهی یک سطری فیلم (حضور هنروری سادهدل در آسمان رنگارنگ جشنوارهی کن) هم بارها در فیلمفارسیهای مختلف به کار گرفته شده و به دفعات یک آدم ساده را در قالب شرایط و فرهنگی متضاد دیدهایم. فیلم شروع نوآورانهای دارد اما در ادامه بدون پرداخت درست و مناسب شخصیتهای اصلی و فرعی داستان و تنها با اتکا بر نبوغ ذاتی بازیگرش پیش میرود و صرفاً به موقعیتهای کمیک نصفهونیمهای دست مییابد. فرش قرمز وارد وادی پرهیاهویی میشود که رسیدن به بسط و پردازش موقعیت در آن، نیازمند حضور فیلمنامهنویسی خلاق است تا همه چیز این قدر ناگهانی و بداهه و البته سطحی به نظر نرسد. اگرچه سازندگان اثر در توجیه چرایی کمبود مصالح داستانی در فیلمنامه به ماهیت مستندوار فیلمشان اشاره میکنند اما نباید فراموش کرد که عمدهی آثار مستند موفق معاصر، دارای شاکلهای از پیش تعیین شده و پرداختی کاملاً سنجیدهاند. عطاران به علت شتاب در ثبت موضوعی در یک بازهی زمانی و مکانی مشخص، نتوانسته است از دل موقعیتهای فیالبداهه به روایتی یکپارچه برسد و این طور به نظر میآید که به زرقوبرق دهکدهی خوش آب و رنگِ کن و ستارگانش بسنده کرده است. این در حالی است که ایدهی تضاد میان علایقِ سادهدلانهی یک هنرور با چهرههای سرشناس سینمای جهان میتوانست مؤثرتر از این به کار گرفته شود. در این میان، شوخی با خطقرمزهای رفتاری در داخل ایران هم فراتر از سایر لحظههای یکبارمصرف و فراموششدنی فیلم نمیرود و سکانس پایانی فرش قرمز هم بر خلاف رویهی طیشده توسط شخصیت با پرداختی کاملاً شعاری همراه شده است تا یک پیام اخلاقی، سوغات سفر توریستی به کن باشد!
امروز (رضا میرکریمی)
قابی رو به امید
زنی به نام صدیقه با چهرهای شکسته وارد تاکسی مردی با نام یونس میشود و تقاضا میکند راننده او را به بیمارستان برساند. این ایدهی کوتاه میتوانست تبدیل به اثری خاموش و تهی از رنگ شود، اما در دستان فیلمسازی دغدغهمندی همچون میرکریمی و فیلمنامهنویسی کاردان چون شادمهر راستین به اثری گرم و گیرا تبدیل شده است تا در کوران فیلمهای بیرمق و عاری از احساس، با فیلمی ساختارمند و درخور تأمل روبهرو شویم. شخصیت اصلی فیلم امروز با حضور قابلقبول پرویز پرستویی مردی است که انگار در قبال رنجهای نهفته در سالهای حسرتش، روزهی سکوت گرفته و بر باور مسموم اهالی غفلتزده در هایوهوی، زبان شِکوه را در غلاف نشانده است. پرستویی با نگاهی برآمده از دریغ و درد و با لحن صدایی متفاوت از پرسوناهای گذشته، بهدرستی منعکسکنندهی سکوت خفته در روحِ خستهی یونس است و به همراه دیگر بازیگران، کولهی تلخ روایت را به پیش میبرد؛ البته فیلم با ارائهی نشانههای دیداری بیشتری از شخصیت یونس میتوانست خلا حاصل از سکوت ذاتی او را جبران کند و اثری باورپذیرتر از این قصه پُررنج ارائه دهد. استفادهی بیشتر از عنصر صدا هم میتوانست به یاری اثر آمده و کارکرد مؤثرتری داشته باشد.
امروز در دنیایی که هر روز از قهرمانانش کاسته میشود، به یاری باوری جامانده از دیروزِ رزم، مردی میآفریند که پاهایش در همین زمین است اما نگاهش، گوشهای آن بالا نزد همرزمانش جا مانده است. رانندگی برای این شخصیت، تبلور حضوری است در دل جماعت تا از هر گونه عرفاننمایی خلوتزده پرهیز کند و در دامان مردم به خلوص دست یابد. قهرمانِ فیلم میرکریمی، به چشمان ملتهب گُل میبخشد و از مراقبی میگوید که همیشه پشتیبان بندهاش است. یونس در مسیر ورودی بیمارستان، خود را فرستادهی خدای میداند و نمیتواند چشم ببندد به تاریکی و گوش بسپارد به پچپچهای طبیبانی که تنها دیده به ظاهر دارند.
امروز با وجود ضعفهایش در پرداخت شخصیتها، فیلمی شریف و انسانی است که برای دریافت نگاه خالصانهاش، باید فارغ از تعبیرهای سیاسی و فرامتنی، به نگاه مقدس قهرمانش و اشکِ خیس آغشته به سکوتش پی برد. از میان نقشهای مکمل، شخصیت دکتر مجد با نقشآفرینی شبنم مقدمی نمایندهی مردمانی است که با قضاوتهای سطحی و بیمنطق، مُهر محکومیت بر ایثار میزنند. البته این شخصیت نیز کاملاً باورپذیر نیست و جنبههای گنگ و مبهمی دارد. انتخاب زاویهی دوربین با توجه به بیآلایشی شخصیتهای یونس و صدیقه، بهدرستی صورت گرفته و قابهای ساده و بیآزار هومن بهمنش در خدمت روایت است و موسیقی متن نیز همگام با سکوت اثر و به اندازه، به صدا درمیآید.