این دیوار «حمال» لعنتی
امید ربانیفر
زندگی مشترک آقای محمودی و بانو در ادامهی راه فیلمسازی روحالله حجازی، به واکاوی هرچه بیشتر بستر زندگی خانوادگی شهری در این دوره و زمانه پرداخته است. این فیلم در مقایسه با زندگی خصوصی آقا و خانم میم سعی دارد تا به لایههای پنهانتر زندگی شخصیتهایش سرک بکشد. آقای محمودی مردی سنتی است که بسیار مقتدر مینماید و در ورای اینکه سعی میکند خود را بسیار بهروز نشان دهد نمایندهی تمامعیار مرد سنتی ایرانی است. او با اینکه در فصلهایی از فیلم نگران زندگی خانوادگیاش است (مثلاً در دستشویی سیگار میکشد یا نگران درد دست خانم محمودی و دختر تازهبالغاش است) اما داشتن رابطهی خارج از ازدواج را نیز از حقوق خود میداند؛ به عنوان مثال، به نوعی از ساناز (با بازی ترانه علیدوستی) خوشش میآید و در سکانس خوردن صبحانه هم معلوم میشود که قبلاً با خانم رفوگری رابطه داشته است. آقای محمودی نهتنها از مطرح شدن این موضوع ترسی ندارد بلکه بعداً به خانم محمودی متذکر میشود که «اگر بخواهد کاری بکند هیچ کس جلودارش نیست» و این در واقع از بزرگواری اوست که جز با همسرش با زن دیگری در ارتباط نیست. او با اینکه خود را طرفدار روزگار نو نشان میدهد اما همچنان در ناخودآگاهاش حامل همان انگارههای قدیمی است. اما در این میان محدثه (خانم محمودی) قربانی این طرز تفکر سنتی است. حتی در سکانسی که مشغول صحبت با رامتین (پیمان قاسمخانی) است ما به عنوان بیننده همواره نگران این هستیم که نکند منصور سر برسد چون این نوع رابطه برای زنی از قشر محدثه تعریفشده نیست. در حالی که هنگام شوخی کردن منصور با ساناز با وجود اینکه محدثه نظارهگر رفتارهای خارج از عرف آنها (البته طبق تعاریف و قراردادهای زندگیشان) است این نگرانی را نداریم؛ چون این حق برای مرد سنتی مسلم و برای محدثه تابوشکنی است. محدثه در ظاهر از زندگی خود رضایت دارد و در جایی با تلخی آن را این طور ابراز میکند: «خدا رو شکر... دستمون به دهنمون میرسه... خونه خوب، شوهر خوب، بچه خوب...» اما قبل از همهی اینها یک آه بلند میکشد؛ آهی به بلندی همهی آرزوهای ازدسترفتهاش.
رامتین و ساناز اما غریبههایی هستند که وارد قلعهی آقای محمودی و بانو میشوند. صحنهی ورود ساناز به داستان با نیاز فوری او به دستشویی آغاز میشود که شاید اگر محدثه جای او بود حتی برای بیان این موضوع هم دچار مشکل میشد. ساناز زنی ساختارشکن و خواهان تغییر است. او مدتهاست با مردی که هنوز رسماً دارای همسر است زندگی میکند. از این نظر ساناز شخصیت عصیانگری نشان میدهد. او را میتوان نمونهی تکاملیافتهی شخصیت زن فیلم کاغذ بیخط و دربارهی الی قلمداد کرد؛ اما فراموش نکنیم که اولی دستآخر فیلمنامهاش به آتش سپرده میشود و الی هم جز سکانس دویدن در ساحل هیچگاه روی آرامش را نمیبیند. اما ساناز میخواهد همه چیز را عوض کند. رامتین هم انگار میان سنت و مدرنیسم بلاتکلیف است. او در ظاهر از زندگی خود ابراز رضایت میکند اما سر درددلش که باز میشود میگوید الان شوهر بهتری است و آرزو میکند که کاش با همسر قبلیاش ادامه داده بود. اما او با آقای محمودی یک نقطهی مشترک دارد و آن «دیوار حمال» است. او مانند ساناز معتقد نیست که باید همهی دیوارها را برداشت. رامتین میگوید میتوان به جای دیوارها ستون گذاشت. دختر آقای محمودی و بانو هم در این میان نظارهگر است. او از یک سو از سختگیریهای مادر سنتیاش دلخور است و از سوی دیگر از ورود ساناز به خانه با لبخند استقبال میکند. او در سن بلوغ سر انتخاب دو راهی است و این انتخاب دردی است که او باید مانند ترمهی جدایی نادر از سیمین برای رسیدن به بلوغ تحمل کند.
چه کسی از آقای محمودی میترسد؟
خشایار سنجری
کاملاً طبیعیست اگر در اولین برخورد با زندگی مشترک آقای محمودی و بانو به یاد چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد بیفتیم. این دو فیلم، شباهتهای مفهومی بسیاری با هم دارند و هر دو موشکافی دربارهی روابط زناشویی و تفاوت دیدگاهها را هدف قرار دادهاند. مسیری که دو فیلم تا نقطهی عطف دوم طی کرده و مکالمهها و درگیریهای دوبهدویی که بین دو زوج و درون هر زوج رخ میدهد، بر شباهتها دامن میزند و به نوعی تداعیکنندهی شکل ایرانیزه شدهی این فیلم آمریکاییست، اما پردهی سومی که حجازی با توجه به فرهنگ جامعهی ما (و البته ممیزی) در نظر گرفته تفاوتها را ایجاد کرده است. در اینجا خبری از آن رفتارهای جنونآمیز زوج مسنتر، انتقام گرفتنهای سنگین و پیدرپی، خیانتهای چندلایه و شخصیتهای پیچیده و چندبعدی نیست.
ساختن ملودرامهای خانوادگی، با نگرشی که از طرفی فیلم را از سطحینگری و کلیشهسازی برهاند و از سوی دیگر عاری از بیان گلدرشت مفاهیم و پرداختهای سهلانگارانهی مرسوم در این ژانر باشد، نیازمند شناخت کافی از اجتماع و مقتضیات امروزی آن است. تقابل سنت و مدرنیسم و گذار از پیچ خطرناک بین این دو مرحله، مضمونیست روانکاوانه که حجازی با دیدگاهی بیطرفانه، در سومین فیلم کارنامهاش سراغ آن رفته است تا بتواند مسیر زندگی خصوصی آقا و خانم میم را تکمیل کرده و هم از نظر محتوایی و هم از نظر فرم، به پختگی برسد. او قصد صادر کردن حکم در دادگاهی خانوادگی را نداشته است و انگشت اتهام را به سوی کسی دراز نمیکند، بلکه با حالتی جستوجوگر، به واکاوی خرده درگیریهای زن و شوهری میپردازد و آنها را در زندگی مشترک به محک میگذارد. اما مشکل از آنجا آغاز میشود که فیلم کشمکشهای درگیرکننده و خردهپیرنگهای پرتوان دراماتیک نداشته و نقطهی عطف دومش، کمرمق است.
آقا و خانم محمودی در حالی که از لحاظ مالی مشکلی ندارند، کماکان در خانهای فرسوده و سنتی زندگی میکنند و محدثه (هنگامه قاضیانی) دائماً در حال پختوپز و پرداختن به امور خانهداریست. منصور (حمید فرخنژاد) چه در ظاهر (نوع لباس پوشیدنش) و چه در باطن (تقابلش با ساناز و محدثه)، جایی بین سنت و تجدد گیر افتاده و نمیداند چهگونه باید با سیر تحولات اجتماع و اطرافیانش همراه شود. با حضور زوج جوان در خانه، تنشها در خانوادهی محمودی بالا میگیرد و زخمهای کهنهی این زوج سنتی سر باز میکند. حجازی، زوج به ظاهر متجدد را نیز اسیر مشکلات و دغدغههای ریزودرشت نشان میدهد.
حجازی در بازی گرفتن از بازیگرانش موفق عمل کرده است و توانسته بازیهای متفاوتی از ترانه علیدوستی و هنگامه قاضیانی بگیرد، به شکلی که بازی آنها بیشتر متکی به میمیک صورت و کنشهای ریز و باظرافت است، نه اکتهای سنگین و دیالوگهای پرطمطراق و تأکیدی. از موسیقی تنها در عنوانبندی ابتدایی و انتهایی و چند پلان پایانی (از تنهایی هر چهار شخصیت) استفاده شده که با بافت فیلم متناسب است. این نوع استفاده از موسیقی سبب شده تا از طرفی، در لحظههای احساسی، پلانها ظاهری سانتیمانتال به خود نگیرند و از سوی دیگر، انتقال حس نماها بهوسیلهی درک تماشاگر از میزانسن رخ دهد نه تحمیل فضای مورد نظر با موسیقی متن.
پایان درخشان فیلم، حکایت از واماندگی انسانهای طبقهی متوسط در مهلکهای است که برونرفت از آن نیاز به شناخت دقیق مزایا و معایب سنتگرایی محض یا تجددطلبی صرف است. لزوم حفظ اعتدال و خروج از افراطیگری در زندگی مشترک، موضوعیست که حجازی با زمانشناسی قابلتحسین، آن را دستمایهی آخرین فیلمش قرار داده و در نماهای پایانی، بر آن تاکید میکند. شخصیتها در تلاطمی بیپایان در مواجهه با آرزوهایشان قرار دارند و دغدغهها و خواستههایشان هیچ گاه به پایان نخواهد رسید. این سردرگمی و بلاتکلیفی، بهخوبی و در قابهایی چشمگیر به تصویر کشیده میشود و تماشاگر در ژرفنای تنهایی شخصیتها، خود را نیز سهیم مییابد و با آنها همذاتپنداری میکند.