نگاه طنزآمیز به رخدادهای اجتماعی یکی از بهترین دریچهها برای نزدیک شدن سینما به چنین مضامین تلخ و آزارنده است. چون در این میان، هم برخی واقعیتها را میتوان به نمایش درآورد و هم از سختی و تلخی واقعیت بیپرده کاست.
این رویکردی است که قندون جهیزیه (1393) توانسته تقریباً به شکل کاملی از آن استفاده کند. فیلم با شخصیت اصلیاش عطا دانشی (صابر ابر) شروع میشود که کارش تعمیر وسایل خانگی است و همراه برادرش ایرج (مصطفی ساسانی) برای تعمیر یک یخچال آمده است. او از جنس درجه دو استفاده و خیال میکند که توانسته سر مشتریاش را کلاه بگذارد. اما فیلم بنا دارد از این اصل اخلاقی پیروی کند که از هر دستی که بدهیم از همان دست خواهیم گرفت. بنابراین راه لولهی آب خانهی خود عطا میگیرد و همسرش معصومه (نگار جواهریان) به او میگوید حتماً دوباره جایی به یک مشتری جنس بنجل انداخته است.
فیلم، شروع مناسبی برای وارد کردن تماشاگر به دنیایش دارد. یک زندگی ساده و زوجی که وضع مالی چندان مناسبی ندارند. برادری که وبال زندگیشان شده و البته ماجرای صاحبخانهای که قرار است کرایهاش را سه برابر کند و عطا را هرچه بیشتر به درون مایع لزجی به نام زندگی فرو ببرد. در همین ابتدا و به لطف بازیهای درخشان صابر ابر و نگار جواهریان و کارگردانی بیادعا، ما در مقام تماشاگر مایلیم که بیشتر از زندگی زوجی بدانیم که مردش معتقدست اگر جنس چینی بنجل بود تا به حال چین را آب برده بود و در همان لحظه، تلویزیون سیل ویرانگر کشور چین را نشان میدهد. معصومه نیز با بازی جواهریان شخصیتی باورپذیر و دوستداشتنی است که با عطا میسازد و شاید چندان درسی هم نخوانده باشد اما فهم و درک شرایط شوهرش را دارد. برای کمکخرج زندگیاش ترشیجات خانگی و رب گوجه درست میکند. سرش توی حسابوکتاب است و مهمتر اینکه زبان عطا را بلد است و میداند اگر قرار باشد از شوهرش انتقادی بکند، باید این کار را به روش خاص خودش انجام دهد. شاید در همین لحظههاست که ما در مقام تماشاگر تصمیم میگیریم فیلم را دوست بداریم.
به طور طبیعی عطا بر اساس موقعیت ایجادشده باید فکر چاره باشد. پس چند جایی را سراغ میگیرد اما چرخشی ناگهانی (نقطهی عطف فیلمنامه) بر سر راه او قرار میگیرد. یک گروه فیلمسازی به دنبال لوکیشن هستند و با توجه به نام فیلمشان و تلقی کمیک کارگردان از نام فیلمش، بهترین جایی که میتوانند فیلمبرداری کنند، همین خانهی عطا است و بس. بهظاهر همه چیز قرار است به شکل خلقالساعهای درست بشود اما این اول ماجرا است.
سیامک پاژنگ (اکبر عبدی) از یک سو و مهناز بلوری (افسانه چهرهآزاد) مدیر ساختمان (که پاژنگ به وی علاقهمندست) هر یک نقش خودشان را در این ماجرای پیچیدهی عطا درست ایفا میکنند که لحظهبهلحظه بر معضلهای او میافزایند. اما نکتهی قابل توجه این است که مصایب عطا نهتنها ما را به کام تلخیها فرو نمیبرند بلکه فیلم رویکردی کاملاً متفاوت پیش میگیرد. از یک سو ماجرای عاشقانهی سیامک و خانم بلوری را داریم که در عین تلخی، لحظههای مفرحی دارد. ماجرای خوردن کیکی که «راکورد» دارد. آمدن مشتری برای دیدن خانهی سیامک و جنجالی که عطا ایجاد میکند و مشتری را فراری میدهد اما در همین حین عطا یادش میماند که یقهی ایرج را به خاطر کشیدن سیگار بگیرد! استخدام شدن ایرج به عنوان نیروی تدارکات و درخواستش برای حقوق و بستن خیابان و خوابیدنش زیر اتومبیلهایی که قصد عبور دارند. برقگرفتگی عطا و گمشدن قندان جهیزیهی معصومه و آمدن صاحبخانه و جمع کردن کابل برق و گذاشتن ابر زیر پای خانمی که کفشهایش صدا میدهند، همه و همه باعث میشوند فیلم هم ریتم قابل قبولی داشته باشد و برای تماشاگر خستهکننده از آب درنیاید و هم اینکه بهتدریج مصیبتهای عطا از شکل واقعیشان فاصله بگیرند و شمایلی فانتزی بگیرند. حتی قاطی کردن عطا در نمایی که برشی صورت نمیگیرد و حرفهای معصومه باعث میشود او بههم بریزد، چنین کارکردی پیدا میکنند. اگر چه نقطهی پایانی فیلم تا حدی شکلی شعاری پیدا کرده است و ابتهاج (کریم اکبریمبارکه) فردی کاملاً مخالف آنچه گفتهاند به نمایش درمیآید، اما همین رخداد نیز در چهارچوب و بافت فیلم بهاصطلاح «بیرون نمیزند» و گلدرشت نیست.
از نظر کارگردانی و به عنوان نخستین تجربهی ساخت فیلم بلند، ملاقلیپور توانسته تا حد امکان از رویکرد کلاسیک در کارگردانی سینما عدول نکند و این اصل اساسی در کارگردانی را رعایت کند که در یک اثر قصهگو که قرار است داستانش توجه صددرصد تماشاگر را جلب کند، آنچه باید از دید تماشاگر مخفی بماند، کارگردانی اثر است. نماهای داخلی، مونتاژ/ دکوپاژ صحنههایی مانند آمدن ابتهاج و جمع کردن وسایل، حرکت دوربین درون خانهی عطا و استفاده از میزانسن برای نشان دادن فضاهای مختلف و بدون برش، نشان میدهند که کارگردان قندون جهیزیه بیشترین تلاشش را صرف قصهگویی کرده و کم نگذاشته است.
نکتهی واپسین به بازیها بازمیگردد که بیش از هر چیز نمود استفادهی درخشان از بازی یک بازیگر را در مورد صابر ابر میبینیم. اگرچه در جاهایی بازی پرتبوتاب او تا حدی خودانگیخته و خودخواسته به نظر میرسد اما میزانسن بیرونی بازی ابر در این فیلم، تقریباً تصویر یکدست و کلیشهای از بازیهای همیشگیاش را از ذهن تماشاگران پاک کرده است. در اینجا دیگر از آن نگاههای ثابت و چهرهی بیتفاوت خبری نیست که شاید بخش اعظمی از آن به نوشتن شخصیت عطا و پرانرژی بودنش بازگردد که صابر ابر بهخوبی آن را ایفا کرده است. اما نگار جواهریان در نقش معصومهی سادهدل، زنی که حواسش به زندگی است (و از یکی از عوامل امضا میگیرد که چه وسایلی را برده است)، بازی بسیار پذیرفتنی از خودش نشان داده است. ما او را در نقش معصومه باور میکنیم. نگاه کنیم به جایی که برای عطا از حضور ایرج در خانهشان میگوید و سعی دارد هم حرفش را بزند و هم اینکه بدجنس جلوه نکند. بازی بازیگران دیگر مانند مرد بنگاهی و حتی همسایهها نیز در چهارچوب روایت فیلم میگنجند و از آن بیرون نمیزنند. اینها اگرچه ممکن است نکاتی حاشیهای به نظر برسند اما برای یک فیلم قصهگو امتیاز مهمی محسوب میشوند.