در سالهایی که دستاندرکاران دولتی سینمای ایران سلیقهی خود را به فیلمسازان تحمیل میکردند، لاجرم سینما سراغ مضامینی رفت که به «دوایر ملتهب» حتی نزدیک هم نبودند. بنابراین آثاری تولید شدند که داستانهایشان برای هیچ جریانی ضرر نداشت و فیلمهایی رنگ پرده را دیدند که لامحاله ربط جندانی به مخاطبان سینما نداشتند و تماشاگر در سالن سینما مینشست و چیپس و پفکش را مزهمزه میکرد و فیلم هم روی پرده برای خودش در جریان بود.
در چنین فضایی برخی از فیلمسازان تلاش کردند تا حد امکان به فضاهایی نزدیک شوند که جامعه با آنها بیگانه نبود و تماشاگر فیلم برایش مهم بود که چه بر سر این یا آن شخصیت خواهد آمد. عاشقانه (علیرضا داودنژاد، 1374) در چنین دورانی ساخته شد و حتی پیش از نمایش عمومی زمزمههایی در مورد غیرقابل نمایش بودنش به گوش رسید و بخشهایی نیز ظاهراً ممیزی شد.
فیلم داستان مخالفت نادر (خسرو شکیبایی) با ازدواج غزال (بهاره رهنما) دختر پیشکار و کارچاقکن او احد (محمدرضا داودنژاد) با جوانی به نام آرش حبیبی (پیمان قاسمخانی) است. مخالفت نادر ظاهراً خیرخواهانه است و او مایل نیست که غزال در ابتدای زندگیاش با مشکلات ریز و درشت دستوپنجه نرم کند. مخالفت او از یک نمونهی سنتی در ازدواجی سنتی فراتر رفته است چون خودش دل در گرو غزال دارد. چنین مضمونی حتی حالا هم در سینمای ما تابویی به نظر میرسد که کمتر فیلمسازی به آن نزدیک میشود؛ چون عشقی است که عرف جامعه آن را ممنوع میداند و برنمیتابد. با این همه داودنژاد تلاش کرد با اتکا به بازی زندهیاد خسرو شکیبایی این مضمون را پرورش دهد و ساختمان قصهاش را بر اساس بازی او به عنوان یکی از قلههای بازیگری سینمای ایران شکل دهد.
شکیبایی بیاغراق یکی از بهترین بازیگرانی بود که میتوانست تناقضهای یک شخصیت را تصویر کند و نادر یکی از آدمهای متناقضی است که نمونههایش را در اطرافمان دیدهایم. نادر جهنمی از تناقض را در زندگیاش دارد. در ابتدا برای ما به عنوان تماشاگر و البته احد به عنوان کسی که زیردست اوست، نمایشی از قدرت اجرا میکند. نگاه کنیم به بازی حیرتانگیز شکیبایی در همان ابتدای فیلم که احد را احضار میکند؛ جایی که چهرهی عبوس نادر را برای نخستین بار میبینیم که میگوید باغچه را لگد نکنند و گلها را از بین نبرند و شاخهها را نشکنند؛ تصویری که برش زده میشود به آرش که خندهکنان در آسمانها سیر میکند. ظاهراً نادر تیغش حسابی میبرد و احد حق حرف زدن و اصلاً مخالفت با نادر را ندارد. اما حرفهایی که همسرش آفاق (سهیلا رضوی) میزند و ماجرای صورتبرداری از اسباب و اثاثیهی خانهاش، نشان میدهد که نادر خودش طفیلی است و زیردست یکی دیگر است. این تناقض زندگی نادر است. خودش زیردست و از همه جا رانده است اما برای احد شاخوشانه میکشد و از او میخواهد نامزدی غزال و آرش را بههم بزند. او پسر مباشر پدر آفاق بوده، همان نقشی که اکنون کمابیش احد برای نادر بازی میکند. این همه تناقض در شخصیت نادر را باید بازیگری روی پرده جان بدهد که در اجرای چنین نقشهایی ماهر است؛ از صاعقه (1363) تا هامون (1369)، ابلیس (1370) و سارا (1372) او همواره نقشهایی را بازی کرد که واجد شخصیتهایی با تناقضهای درونیاند. نادر نیز در این میان استثنا نیست. او زمین و زمان را میبافد تا احد را وادار کند نامزدی غزال و نادر را بههم بزند. شکیبایی در یک تکگویی و پلانسکانس که از پایین پلهها شروع میشود، همه چیز رفاقت نادر و احد را رو میکند. نادر در این سکانس متکلم وحده است و شکیبایی برتری نادر را با استفاده از دیالوگ برای ما «تعریف میکند».
هر کجا که نادر هست، ضرب و زور او بر صحنه میچربد و با هر معیار و متری که نگاه کنیم، نادر بر آرش برتری دارد. نگاه کنیم به صحنهی رستوران که نادر چهگونه غیرمستقیم از آرش میخواهد میدان را خالی کند. چه چیزها که نمیگوید. او را آرش کمانگیر خطاب میکند و حتی پیشنهاد عقیم شدن میکند. نادر بهتدریج حتی عقل سلیم را به پای عشقش به غزال قربانی میکند. نوع بازی شکیبایی همواره به گونهای است که باید با تکگویی مهار صحنه را در اختیار داشته باشد تا بازیاش شکوفا شود. نقش نادر این فرصت را بهتمامی در اختیار وی قرار میدهد تا شمع جمع باشد.
داودنژاد در عاشقانه از استراتژی روایی سینمای کلاسیک بهخوبی بهره برده است؛ اینکه شخصیت منفی هرچه قویتر باشد، فیلم به مذاق تماشاگرش خوشتر خواهد آمد. از سوی دیگر او با انتخاب جمعی از نابازیگر و بازیگرانی که کمتر روی پردهی سینما ظاهر شدهاند به قدرت هرچه بیشتر نادر دامن زده است. بازیگر نقش مهین (فاطمه داودنژاد) که خواهر اوست، تجربهی بازیگری نداشت و بعد از این فیلم هم تنها در مرهم (1389) ظاهر شد. عاشقانه نخستین تجربهی قاسمخانی است. رهنما تا پیش از این در دو فیلم افعی (1371) و غزال (1374) ظاهر شده بود. محمدرضا داودنژاد تا پیش از این فیلم، بجز عفریت (1361) که هرگز نمایش داده نشد، در سه فیلم از برادرش بازی کرده بود.
این بازیگران فرصت «نقشنمایی» را در اختیار شکیبایی قرار میدهند تا یکی از نقشهای بهیادماندنی کارنامهاش را بیافریند. او تناقضهای درونی نادر را به شکلی باورپذیر به تماشاگر منتقل میکند. نگاه کنیم به سکانسی که نادر در شمال از عشقوعاشقی حرف میزند. او خودش را اصلاً آدم منفی این داستان نمیداند. او دل دارد و اعتراف میکند که هرگز زن نمیخواسته، عشق میخواسته است.
در تمام دوران سینمای گلخانهای، کمتر شخصیت منفیای را سراغ داریم که این گونه خاکستری جلوه کند. داودنژاد بعد از این فیلم که فضای سینما بازتر شد و فیلمسازان توانستند به مضامین تازهای نزدیک شوند بجز یکیدو فیلم که به سینمای بدنه تنه زدهاند، تلاش کرد تا سینمایی رها از وابستگیهای مضمونی بسازد و حتی فرمهای تازهای مانند هوو (1384) را تجربه کرد یا سراغ آثار جسورانهتری مانند کلاس هنرپیشگی (1391) و روغن مار (1394) رفت که وی را از جزییاتی مانند شخصیتپردازی و حتی داستان و داستانگویی رها ساختند.