سینمای ایران در سالهای انتهایی دههی 1360 و اوایل دههی 1370 بهنوعی گریبانگیر فقر ایده و داستان بود و در میان سوژههایی دستوپا میزد که یا قرار بود کمدی باشند و تماشاگر را بخندانند یا به نام سینمای اجتماعی به شخصیتها و داستانهایی میپرداختند که قرار بود اشک تماشاگر را دربیاورد. از سوی دیگر داودنژاد به عنوان یکی از فیلمسازان سینمای ایران که در این نوشتار بنا داریم به نیاز (1370) وی بپردازیم، در سالهای مورد نظر به نوعی سینمایش دچار زیگزاگ شده بود.
خانهی عنکبوت (1362) حکایت رکود درونی و بیرونی چند شخصیت نامتجانس بود که ربطی به هم نداشتند اما دگرگونی اوضاع مملکت، ذهنشان را بههم ریخته بود. فیلم، نه به آن معنا در گونهی درامهای اجتماعی قرار میگرفت و نه در شمار آثار حادثهپرداز. بیپناه (1365) ملودرام و عواطف بینندگانش را هدف قرار داد و سراغ موضوعی رفت که سینمای ایران در آن دوران کمتر به آن میپرداخت و ماجرای زنی را روایت میکرد که از شوهر سابقش به دلیل اعتیاد جدا شده بود و دوباره ازدواج کرده اما وجود فرزندش باعث میشد تا به زندگی سابقش بازگردد.
نیاز برای نخستین بار در دهمین جشنوارهی فیلم کودک و نوجوان به نمایش درآمد و طراوت فضاهایش و عدم سنخیت آن با خیل آثار کودکان و نوجوانان که فانتزی را به طور معمول هدف میگرفتند، به چشم آمد و همان سال سیمرغ بلورین بهترین فیلم را از آن خود کرد. داستان درباره نوجوانی است به نام علی (علی سوری) که بعد از مرگ پدرش تصمیم میگیرد مرد خانواده و سایهی بالای سر مادر جوانش باشد. برای همین سراغ کار میرود و در چاپخانهای مشغول به کار میشود. اما نوجوان دیگری به نام رضا (ترحم فتحی) که موقعیت مالی مناسبی ندارد، به این شغل نیاز دارد. علی و رضا سر به دست آوردن این شغل با هم نبرد میکنند و ابتدا میانشان دشمنی ایجاد میشود اما سرانجام وقتی علی موقعیت زندگی رضا و خانوادهاش را میبیند، از کار در چاپخانه انصراف و نشان میدهد که مرد خانواده است و میخواهد مرد خانواده باقی بماند. در واقع از همین خلاصه قصه میتوان پی برد که داستان فیلم، کشش یک اثر بلند سینمایی را ندارد. دقت کنیم که زمان فیلم 77 دقیقه است که تنها دو دقیقه از زمان استاندارد یک فیلم سینمایی (75 دقیقه) بیشتر است. بنابراین شاید در ساختار فیلم، طبیعی به نظر بیاید که مشیدالله (عزتالله صلحجو مهربان) در همان دقایق ابتدایی به سبک آثار کیارستمی ناگهان وارد روایت اصلی بشود و داستان آرشین مالالان را با آواز روایت کند.
این در میزانسنها و مثلاً منتظرماندنها برای رسیدن اتوبوس و تعقیب مش یدالله کاملاً مشخص است که علی در کار با او موفق نخواهد بود. او نمیتواند وسیلهی حمل شن و ماسه را از بلندی بالا ببرد و سرانجام دستش را زخمی میکند. اینها در واقع مقدمهای برای رسیدن علی به چاپخانه و چالشی است که قرار است با رضا داشته باشد. اکنون دو نیمهی یک قهرمان را داریم که هر کدام نیاز به کار در چاپخانه دارند. دست سرنوشت یا هر چیز دیگری بالأخره باعث میشود علی و رضا سر یک کار به هم برسند. نویسندهی فیلمنامه برای تقسیم اطلاعات ترجیح داده است که ما در مقام تماشاگر ابتدا نتوانیم معضل رضا را تشخیص بدهیم و نوع رفتار قلدرمابانهی او و زرنگبازیهای منصور (محمدرضا داودنژاد) در به هم ریختن حروف را حرکات شخصیت منفی داستان بدانیم. در واقع این داستان هیچ شخصیت منفی و «حریفی» ندارد که سر راه قهرمان (علی) بایستد.
طرح داستانی ابتدا این گونه مینماید که ما با دو شخصیت مثبت و منفی روبهرو هستیم. این بهخودیخود چنان جذاب است که توجه ما را به خودش جلب کند. شخصیت رضا برونگرا و زورگو و حتی تا حدی منزجرکننده است. حتی لهجهی او در برابر لهجهی علی این مقابله را تشدید میکند. اولین دعوای آنها ناکام میماند و دعوای دوم که قرار است در نقطهای خلوت صورت بگیرد، همچنان و به شکلی طنزآمیز ناکام میماند اما نتیجهاش این است که علی و رضا بهنوعی با هم رفیق میشوند، هرچند همچنان تضاد اصلی (نیاز به کار) وجود دارد. فیلمنامهنویس بعد از شگرد خطای منصور (پنهان کردن اخبار) برگ برندهی خود را سرانجام رو میکند. رضا سر کار نیامده تا مادرش را ببرد بیمارستان. فردای آن روز علی به خانهی رضا میرود و وضعیت پدر رضا را میبیند و توضیحهای منصور ضربهی نهایی را بر وی فرود میآورد. در چنین شرایطی، این رضا است که از نظر علی حق دارد در چاپخانه ماندگار بشود. علی، میدان را برای رضا خالی میکند.
این بزرگترین کنش علی در داستان است. او از خودش به نفع دیگری میگذرد و بهسرعت کار دیگری پیدا میکند که آهنگری و ساختن علامتهای فلزی مربوط به عاشورا است. از نظر اخلاقی، کنش علی بسیار چشمگیر است. او از خودش گذشته است. اگر او را میدیدیم که همچنان به دنبال کارست و پیدا نمیکند، آیا ایثار او بیشتر به چشم نمیآمد؟ این پرسش اخلاقی را ما در مقام تماشاگر میتوانیم از خودمان بپرسیم. اما علی بیهیچ وقفهای شغل دیگری یافته است که نمیدانیم شرایطش چهگونه است؟ یادمان باشد در صحنهای از فیلم، وقتی مادرش از او میخواهد که کوتاه بیاید، علی بخشی از کتاب درسیاش را میخواند که اشاره به سخنانی است منسوب به قهرمان کربلا و علی هم در انتها در جایی کار پیدا میکند که نشان از میل قلبی وی دارد. به هر ترتیب به نظر میرسد فیلمنامهنویس این تلاش را داشته که زمان فیلمنامه ادامه نیابد (به کوتاه بودن زمان فیلم اشاره شد) و سرانجام بر این قصه، نقطهی پایانی گذاشته شود که بهنوعی، هم نمادین باشد و هم گرتهای از واقعیت در خود داشته باشد.
نکتهی آخر اینکه از همین فیلم به بعد است که داودنژاد از نابازیگران و عمدتاً اعضای خانوادهاش استفاده میکند (سید شجاعالدین حبیبیان بازیگر نقش آتقی، ظاهراً دایی ایشان است). او بعد از نیاز بهنوعی استراتژی فیلمسازیاش را نیز تغییر داد. مصایب شیرین (1377)، بهشت از آن تو (1379)، بچههای بد (1379)، هوو (1384)، مرهم (1389)، کلاس هنرپیشگی (1391) و روغن مار (1394) نشان میدهند که داودنژاد در چهارچوب امکانات سینمای ایران تلاش دارد به شیوههای نوینی در روایت سینمایی دست یابد.