گیتا (مسعود مددی)
ایدهی ازدسترفته
فقدان فرزند بر اثر حادثهی تصادف، سهمناکترین واقعهای است که ممکن است برای هر پدر و مادری پیش بیاید. ضربهی عاطفی و روانی این فاجعه به قدری هولناک است که در بعضی موارد کار والدین به جنون میکشد. چهگونه باید با این حادثه روبهرو شویم و آسیب بیشتری نبینیم؟ این درخشانترین ایدهای است که یک فیلمنامهنویس انتظارش را دارد. آن هم با جامعهای احساسی و بهشدت عاطفی مثل ایران که میشود در آن چنین درامی را به حد اعلای خود رساند. البته نه از نوع پُر سوز و گداز و اشکانگیز، بلکه درامی که از این دام بگریزد و با خردهپیرنگهای متناسبی همراه شود.
داستان فیلم از این قرار است که «دختر جوانی در یک رابطهی اشتباه فرزندی به دنیا میآورد و با اصرار و تهدیدهای پدرش، نوزاد را به خانوادهای دیگر میدهد تا سرپرستیاش را به عهده بگیرند. خودش هم به سوئد میرود ولی از دور ناظر بزرگ شدن فرزندش است. پسر بزرگ میشود و برای تحصیل به خارج از کشور میرود. مادر واقعی او را مییابد و پس از آشنایی، حقیقت را برای پسر برملا میکند. پسر بر اثر تصادف فوت میکند و مادر برای شرکت در مراسم به ایران میآید و مادر دوم هم شوکزده است که چرا حقیقت را به پسرم گفتید؟ البته مادر دوم که پرستار بیمارستان است، پس از سالها انتظار و درمان و نذر و نیاز، باردار هم میشود.»
اما متأسفانه این خط داستانی پروپیمان و همهی ایدهها و خردهپیرنگهایش، در دستان مسعود مددی و میترا تیموریان فیلمنامهنویس، بهکل از دست رفته است. یکی از نمونههای مشابهی که در سینمای جهان میتوان برای این فیلم یافت، خانه خرگوش اثر جان کامرون میچل است که در آن بهخوبی فقدان فرزند به نمایش احساسات مادری داغدار تبدیل میشود، بدون اینکه فیلم به یک عزاداری طولانی بدل شود و علاوه بر این، امید به زندگی و دوباره برخاستن را در نیمهی دوم به گونهای هنرمندانه به تصویر میکشد.
در گیتا فقدان فرزند و مرگ ناگهانیاش تحتالشعاع روبهرویی گیتا (مریلا زارعی) با نسترن (سارا بهرامی) قرار میگیرد. چنین ضایعهی هولناکی را با چند آمپول مسکن و خوابآور پشت سر گذاشتن، واقعاً هنر میخواهد! انگار شغل پرستاری گیتا و دوستانش فقط برای این منظور در فیلم گنجانده شده است که آنها به گیتا مُسَکن تزریق کنند تا او بخوابد و مرگ فرزند را تاب بیاورد! به عبارت دیگر، نوع مواجهه با این حادثهی ناگوار و رفتار و سلوک مادرانه در این موقعیت، میتوانست گیتا را نجات دهد. علاوه بر این، پنهانکاری و دادن اطلاعات به صورت قطرهچکانی، ریتم کندی را برای فیلم به همراه آورده و بدتر اینکه قصد بر این بوده است که در نیمهی دوم از این کُدها رمزگشایی شود!
نیمهی اول فیلم چنان کند و کشدار است که هر آن ممکن است تماشاگری از دیدن آن منصرف شود. در این بخش، صحنهها و فصلهای مختلفی در فیلم یافت میشوند که دستکم در نگاه اول نمیتوان کارکرد دراماتیک مشخصی برایشان یافت. ماجرای حاملگی گیتا پس از سالها و خطر سقط به دلیل سن بالا و سپس حفظ جنین پس از فقدان فرزند، عملاً از فیلم حذف شده است؛ گویی هیچ جنینی در کار نیست و اصلاً اهمیتی ندارد که از بین برود. همین بیاهمیتی هم نشان داده نمیشود تا لااقل تماشاگر با خود فکر کند که شرایط روحی گیتا به قدری بغرنج و بههمریخته است که دیگر جنین درون رَحِمش هم برایش هیچ گونه اهمیتی ندارد؛ یا رابطهی امیر (حمیدرضا آذرنگ) با نسترن که معماگونه تصویر میشود و سپس با این توجیه که امیر میخواهد برای فرزندان نسترن که در خارج هستند شناسنامه بگیرد، سروته ماجرا هم میآید.
گیتا سرشار از نکته و اطلاعات و خردهپیرنگ است، ولی انگار متن فیلمنامه بههمریخته و هم چیز در آن جابهجا شده است. راستی ماجرای مورچههای زیر گلدان چه بود؟ مورچه نحس است و خبر از اتفاق ناگواری میدهد؟
بیستویک روز بعد (سیدمحمدرضا خردمندان)
اثری که در هیاهو گم شد
بیستویک روز بعد فیلمی بهشدت غافلگیرکننده و پرکشش است که بدون هیچ اسمورسمی تبدیل به فیلمی میشود که در یاد تماشاگرانش باقی میماند. داستان درباره پسر نوجوانی است که میخواهد فیلم کوتاهی بسازد تا جایزهی اول جشنواره فیلم کوتاه را ببرد - که یک دوربین دیاسالآر است - و بتواند بهراحتی فیلم بسازد. او برای تهیه دوربین به زحمت میافتد و مادرش هم سرطان دارد و نیازمند دارو است؛ از این رو، پیر سر دوراهی تهیه داروی مادر یا ساخت فیلم قرار میگیرد. در این میان خردهروایتهایی مرتبط با ماجرا هم تعبیه شده است که فیلم را دیدنی کرده و به بیننده اجازه نمیدهد که حتی برای یک لحظه هم از تماشای فیلم غافل شود.
بازی بازیگران و ایجاد جغرافیای قابل باور و مرتبط با حالوهوای فیلم و جزییات خیرهکننده و شوخیهای درجه یکِ پسرکِ سیهچرده که مانند الگوی فیلمفارسی نقشِ وردستِ زبلِ پرچانه و بذلهگو را به عالیترین شکل ممکن ایفا کرده است، فیلم را از تلخی و سیاهی و افتادن به دامِ ملودرامِ مبتذلِ اشکانگیز نجات داده و طراوت و تازگیای به فیلم بخشیده است. علاوه بر این، شوخیها و بعضی از دیالوگها به مثابه تنفسی برای تماشاگر است تا کمی مضامین تلخ فیلم را تاب بیاورد.
کارگردانی خوب و یکدستی و انسجام روایت به گونهای است که تماشاگر مشتاق پیگیری داستان، بهراحتی با فیلم و فضای آن همراه میشود و همینها، بیستویک روز بعد را از اغلب نمونههای مشابهش دور میکند که به فیلمهای کانونی معروف بودند و در آنها نوجوانان و کودکان محور ماجراها قرار میگرفتند.
ماجرای فیلمسازی پسر نوجوان داستان، یادآور فیلم سوپرهشت به کارگردانی جی. جی. آبرامز است که با ماجرای فیلم ساختن بچهها شروع میشود و بعد قصه تغییر میکند و همه چیز تحتالشعاع اتفاق بزرگتری قرار میگیرد. در اینجا هم ماجرای فیلم ساختن پسر، تحتالشعاع بیماری مادر قرار میگیرد و خردهداستانهای تعبیهشده در داستان اصلی و گرفتاریهایی که برای پسرک پیش میآیند، بهواقع خیلی خوب با قصه بُرمیخورند و از فیلم بیرون نمیزنند.
جزییات هم در فیلم بهخوبی رعایت شدهاند و توجه به آنها از مرحلهی نگارش فیلمنامه و نمودشان در فیلم، باعث هرچه غنیتر شدن فیلم شده است؛ مانند ماجرای دربی و استفاده از آن در فرار از دفتر راهآهن، یا کلاهگیس طلایی که در بیمارستان از تخت دختر فوتشده میافتد و به عنوان هدیه به مادر میرسد که تکاندهنده است. بهعلاوه، خردهپیرنگهای داستان، مانند ماجرای حلقهای که درون ماشینِ امیرحسین صدیق پیدا میشود و رابطهاش با پسر پولدار تا شکستن دوربینِ امانتی و خودِ مادر و بیماریاش (و بازی به اندازه و درست ساره بیات) و ماجراهای گیمنت، همه و همه بیستویک روز بعد را به فیلمی درخور توجه تبدیل کرده است که میتوان مشتاق اثر بعدی کارگردانش ماند.
مهدی قربانی پس از درخشش در ابد و یک روز (سعید روستایی) در اینجا نیز کاملاً با نقش خو گرفته و به قول معروف لباس نقش کاملاً به تن او اندازه شده است؛ و تماشاگر با شخصیتش در فیلم همذاتپنداری میکند و نگرانش میشود. بنابراین میتوان به این نتیجه رسید که نقشآفرینی خوبش در ابد و یک روز اتفاقی نبوده است. متأسفانه این فیلم خوب در هیاهوی اخبار جشنواره فیلم فجر گم شد و باید امیدوار بود که در زمان اکران عمومی بهتر دیده شود.